PART.11

490 91 0
                                    

یکسال‌بعد<]>

=خواهش میکنم من هیچ اشتباهی نکردم
÷ ما دروغ میگیم دوربین ها هم دروغ میگن؟

چاره ای جز اعتراف نداشت اما ترس مثل فنر به وجودش رخنه کرده بود

=همین یبار اجازه بدین من برم قسم میخورم تکرار نشه
همون لحظه ویکتور وارد شد

_ما ازت عذرخواهی یا قسم خوردن نمیخوام ؛اسم کسایی که فرستادنت رو میخوام

=اگه شما من رو نکشید اونا من رو میکشن

÷تو فقط بهمون اسمشون رو بگو ازت محافظت میکنیم

=جئون

مرد انتظارش رو داشت جاسوس که باندهای دشمن براش جاسوس بفرستن
اما اینکه جئون ها براش ادم فرستاده باشن نه..!

پاشو روی دست مرد که حالازانو زده بود فشرد
ناله های دردمند مرد سالن رو پر کرده بود اما کسی دخالت نمیکرد

_اسم کاملش

و بیشتر پاشو فشرد
مرد همراه با فریاد اسم جونگکوک رو گفت

تهیونگ پاشو در همون حالت نگه داشته بود و به مرد نگاه میکرد
اسلحه رو از پشت لباسش خارج کرد و به سمت مرد گرفت

=رئیس شما گفتین من رو نمیکشین

_نمیکشمت ؛من افراد جئونهارو نمیکشم چون اونها عزیزهای قسم خورده من هستن

مرد رو ول کرد و به سمت پله ها رفت

_بزارید بره

اطاعت کردن و مرد پا به فرارگذاشت

جیمین پشت سرش راه افتاد و وارد اتاق شد

÷چرا نکشتیش  اینجوری همه حرفهات رو بهشون میگه
_منم دقیقا همین رو میخوام

÷چجوریه که تا اسم جئونها میاد دل رحم میشی ؛یادت رفته تو کی هستی کیم ویکتور مادرگرگ و برف شیطان

_بچه هام حالشون چطوره ؟

÷توکه اینقدر نگرانی چرا به دیدنشون نمیری
_نمیخوام حس کنن که چه مادری دارن برای همین ازت میخوام بری و ببینی توی عمارت جئون چخبره

÷بله رئیس امر دیگه ای داشته باشین؟

خنده بلندی سرداد و با کنایه جواب داد

_نه سرباز برو تا نگرفتم بگامت

قدم برداشت و پشت میز روی صندلیش نشست

÷بله رئیس فقط تو میخوای من بفاک بدی جوجه؟

دستش سمت خوشنویس برد و پرتش کرد که به سر جیمین خورد

تک خنده ای کرد

_گمشو

تهیونگ نه تنها دوقلوهارو فراموش نکرده بود بلکه روز به روز بیشتر عاشقشون میشد
اما آیا جئونها هم هنوز حسی به لونای زیباشون داشتن؟

𝐖𝐀𝐑𝐍𝐈𝐍𝐆..2(revenge)Onde histórias criam vida. Descubra agora