PART.1

1.3K 145 2
                                    

هفته ها از رفتن تهیونگ میگذره و زندگیمون به روال عادی برگشته اما اینبار پر از حس خشم و انتقام 
هر شبمون رو با هرزه و برده های مختلف سپری میکنیم ولی هیچ کدوم به اندازه تهیونگ خوب نیستن شایدم چون حسی که به اون داشتیم‌ تکرار نشدنی بود

مثل همیشه امشب هم قرار بود به بار بریم و برده جدید انتخاب کنیم
وارد بار شدیم
پر از دود مواد و بوی الکل
که صدایی توجهمون رو جلب کرد

÷جونگکوکی
سولی بود ؛هرموقع کنارمون بود حس شوخ طبعی بهمون دست میداد اما تصمیم گرفته بودیم وجه سرد و خشنمون رو حفظ کنیم

×چی میخوای
÷اوه بیخیال الان سه هفتست هرشب کنارمی میدونی که چی میخوام
دستش روی شکمم گذاشتم و به سمت عضوم کشید

÷خودت میدونی چی میخوام بهم بدش
دستش رو گرفتم و با خونسردی توی صورتش غریدم
×من هرموقع بخوام هرزه هایی مثل تو کنارمه حالا برو و بایکی دیگه خودت رو خالی کن

+کوک بریم
از بین جمعیت رد شدیم و به سمت قسمت VIP که مخصوص افرادپولدار که معمولا برای خرید وفروش برده بود رفتیم

جیمین به سمتمون اومد
=ببین کی اینجاست
×+مشتاق دیدار پارک جیمین ؛امادن؟

= به موقع اومدین پسرا بهتریناشون امادن
دنبالش رفتیم که در اتاق باز شد ، دخترهایی که یه عده شون از ترس ملرزیدن و عده ایشونم از روی لذت بهمون نگاه میکردن

×کدومشون باکره هستن

به سمت دو دختر ریز جثه رفت و بلندشون کرد و جلو اوردشون
=به ارباب ها سلام کنیم
+نیازی نیست
به محافظ ها اشاره کردم که همراه خودشون بردنشون بیرون

=چطوره نوشیدنی باهم بنوشیم پسرا خیله وقته منتظر ورودتون بودم
×برو سر اصل مطلب
=من حرفی ندارم فقط کافیه چنتا از برده هایی که میخوام از مرز رد کنید
+حلش میکنیم

لبخندی از روی رضایت زد و بلندشد
=من میرم دوستم رو بیارم امیدوارم بدتون نیاد که کنارتون بشینه اخه اون زیادی مسته نگرانشم‌
×+مشکلی نیست
با تکون دادن سرش به سمت بارمن رفت و بعداز اشاره به سمت میز شلوغی رفت و دست پسری رو گرفت و کشیدش بیرون و به سمت ما اومد

_اههه جیمینا من خوبم فقط داشتم سرگرم میشدم
=فقط خفه شو چرا نگران سلامتی خودت نیستی

امکان نداره ...اون تهیونگ نیست
نمیتونه باشه

به‌میز نزدیک شدن که پسر نگاهی بهمون انداخت
چه بلایی سر امگای زیبامون اومده بود
صورت رنگ پریده موهای مشکی که الان به رنگ ابی در اومده بودن
_ببین کیا اینجان شاهزاده های  زیبای کیم تهیونگ
=اون فقط مسته حرفاشو جدی نگیرید

به جونگهیون نگاه کردم
اونم مثل من دلش میخواست بغلش کنه و این همه دوری رو از بین ببره
اما خشمی جلو هردوتامون رو میگرفت
چرا باید ترکمون میکرد که الان همچین وضعیتی برای هممون پیش می اومد

𝐖𝐀𝐑𝐍𝐈𝐍𝐆..2(revenge)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang