Teahyung pov:وسایل جمع کردم و نفس راحتی کشیدم
به ساعتی که روی دیوار جاخوش کرده بود نگاه کردم 17:17
پس کی میخوای بیای دیگهیادمه جونگکوک بهم گفته بود ساعت8حرکت میکنیم ولی هنوز نیومده
این بار نگران شدم چرا بدون هیچ اطلاع قبلی باید دیر بیاد
گوشی رو برداشتم و به سمت سالن اصلی حرکت کردم
نگاهی به محافظ کنار در انداختم_ارباب هنوز نیومدن؟
=نه نیومدنبه صفحه گوشی خیره شدم و به افکار مزخرف نه میگفتم که صداش رو شنیدم
×اون حرومزاده حتی بانصف اموالی که من دارم؛ کل اون خونه رو به عمارتش تبدیل کرده حالا چیشده که داره بر علیه من افراد جمع میکنه
=قربان میشه به ما فرصت بدید تا همه چیز رو درست کنیم
×میدونی شاید فقط کافیه برم و یه گلوله حرومش کنمباز شروع شده بود درگیری هایی که قرار بود من از ترس بلرزم
با صدای آنا به خودم اومدم
+پاپا
دختری که کلی عذاب کشیدم تا حفظش کنم الان داره جلوم قد میکشه و من از دیدنش خجالت میکشم
شاید اگه روزی بفهمه کارما چیه ازمون متنفر بشه
_هوم
+میشه من تانی رو همراه خودم بیارم؟
_البته که میشه عسلمبا ذوقی به سمت اتاقش دوید در همین حین جونگکوکی رو دیدم که با چهره خسته و عصبانی به سمتم میاد
به اغوش کشیدمش
سرش رو توی گردنم فرو برد و نفس عمیقی کشید
×اه که چقدر این بو تسکین دهنده دردهاست
_حالت خوبه؟
×خوبم عزیزمخوب نیست و تظاهر میکنه
_مطمئنی؟
×نه واقعا خوب نیستم
_میخوای راجع بهش صحبت کنیم؟از اول ماجرارو برام توضیح داد
درکش میکنم واقعا جای عصبی شدن دارهمشغول صحبت بودیم که جیمین اومد
+میبخشید که مزاحم بحث مهم همسرانتون شدمتک خنده ای کردیم
_عوضی، بیا داخل×بشین
+آمم نه اومدم خبرارو بدم و برمکنجکاو بهشون نگاه میکردم
×میشنوم
+هان داره برده هارو قاچاق میکنه و فقط بار اسلحه به ما رسیدتو این موقعیت خون توی رگاش منجمد شده بود از شدت عصبانیت بلندشد و شروع کرد به اتیش زدن سیگارو تند تند کام گرفتن ازش
به سمتش رفتم و از پشت بغلش کردم
_اجازه بده ورود کنم و درستش کنم فقط عصبی نباش لطفابرگشت دستش رو روی گونم کشید
×نمیتونم شاهد نبودن تنها شخصی باشم که برام مونده+اگه تهیونگ میتونه کمک کنه بزار کمک کنه
×نمیخوام اسیبی ببینه!+فقط برنامه ریزی مثل قبلا
×باشه...شروع کنباتوجه به چهره عصبانیشون متوجه شدم که وقتی برای فکر کردن ندارم
_اول از همه الان فرصت جاسوس وجمع اوری اطلاعات نداریم کل افراد عمارت چندنفرن؟
+حدود 170نفر
_خوبه ما چند نفر داریم؟
×حداقل 250نفر اماده باشن_امشب به عمارتشون حمله میکنیم جونگکوک توی خونه هان منتظرش میمونه تا برگرده و با افراد کشته شدش مواجه بشه
قدم بدی جیمین با نصف افراد هان رو محاصره میکنه و قدم اخر بدون سروصدا کشته میشه و توی اعلامیه فردا اینطور نشر میشه که هان سوهو به کشور امریکا فرار کرد و تحت تعقیبه+واو تهیونگ تحت تاثیر قرار گرفتم
جونگکوک لبخند رضایتمندی زد و به سمت رد رفت
×میرم کنار آنااون لحظه من و جیمین تنها بودیم
_جیمین عادی برخورد کن ولی من اماده اومدنم
با بهت بهم نگاه کرد
+چی داری میگی جونگکوک منو میکشه نمیتونم اجازه بدم بیای
_من میتونم از خودم مراقبت کنم
اومدنم فقط محض اعتیاده که کوک بهم نیاز داشته باشهبر خلاف انتظاراتم حرفی رو زد که فکرش رو نمیکردم بزنه
+قبوله
خوشحال بودم که درکم میکنه
داشتیم به بازی کردن جونگکوک و آنا نگاه میکردیم و برای بار هزارم دلم برای این شیرین بازی کوک ضعف کرد_تابحال عاشق شدی؟
+زیاد_اونی که حس میکنی ارزشش رو داشت
حاظری براش بمیری؟
+حاظر بودم بمیرم و لحظه به لحظه گذشته ام رو فداش کنم
+حالا خودت چه حسی کنارش داری؟_به لحظه هایی فکر میکنم که نفس کشیدنم بدون اون سخته مثل این میمونه که
روحت بخواد از بدنت جدا بشه ولی این جسم مانع بشه+راه درستی رو انتخاب کردی تهیونگ اون کامل نیست ولی همدیگه رو کامل میکنید
قبلا به رابطه مردها علاقه ای نداشتم الان با دیدن شما دوتا بهتون ایمان اوردم_گاهی مواقع احساس ناکافی بودن دارم
گاهی مواقع لبخند میزنه و ناراحته و نمیتونم
کمکی بهش بکنم جز سکوت
و گاهی مواقع فقط درد میشم روی بقیه دردهایی که داره+بهشون فکر نکن تهیونگ تو هر ثانیه یک رقیب داری باید بهترین باشی تا کسی اون رو ازت نگیره
_درسته
خستهام؛خسته تراز هر زمانی که نیاز به بغل دارم
نیاز به حرف های امیدوار کنندهات دارم
به بوسههایی از جنس عشق و محبت
نیاز دارم به وجود پراز ارامشت در کنارم...
YOU ARE READING
𝐖𝐀𝐑𝐍𝐈𝐍𝐆..2(revenge)
ActionKookv [تکمیل] بعداز درد ها و زخم هایی که تهیونگ از اطرافیانش خورد؛ تصمیم گرفت به امریکا مهاجرت کنه و اینجاست که متوجه میشه که جونگهو برادر جونگکوک و جونگهیون دشمنشونه و تصمیم میگیره و شروع میکنه به همکاری با باندهای بزرگ تا روزی که انتقام عزیزانش...