احساس میکرد باید هرطور شده خودشو به اون میرسوند وگرنه با این اعصاب به هم ریخته اش ممکن بود یه بلایی سر خودش بیاره..بالاخره با هر سختی که بود خودشو به شرکت رسوند خدا رو شکر کرد که با این سرعت و وضعیت رانندگی یه کاری دست خودش نداده.با دو خودشو به آسانسور رسوند و دکمه طبقه آخر رو لمس کرد بدون توجه به آدمایی که بهش احترام میذاشتن با دو خودشو به اتاق ریاست رسوند...خودش بود..با یه اخم جذاب روی صورتش مشغول بررسی چیزی بود که حتی متوجه ورودش هم نشده بود.قدم هاشو بلند برداشت و خودشو به اون منبع بی انتهای سرخوشی و انرژی رسوند و لبهاشو محکم بهشون کوبید.تهیونگ که هنوز متعجب بود از اینکه چه اتفاقی افتاده سعی کرد باهاش همراهی کنه هرچند که اون تند و وحشی میبوسید و تهیونگ ازش جا میموند..با کم آوردن نفس تهیونگ ترسیده به شونه هاش زد و سعی کرد از خودش جداش کنه.جونگکوک که تازه به خودش اومده بود سریع ازش جدا شد و با چشم هایی که بیش از حد خسته به نظر میومدن به تهیونگ نگاه کرد.تهیونگ که با دیدن این حال جونگکوک قلبش به درد اومده بود بالاخره سکوت بینشونو شکست.
+چیزی شده تنها کسم؟
جونگکوک خسته و شکسته از میز جدا شد و چند قدم اون ور تر تن خسته شو روی مبلای خاکستری انداخت و به حرف اومد.
_باز رفته بودم تو اون خونه.تهیونگ مگه من چه گناهی کردم.مگه عاشق شدن جرمه؟چرا تمومش نمیکنه؟من به درک.چرا اونو عذاب میده؟ تهیونگ ندیدیش که به محض دیدنم چطور زد زیر گریه اما حتی نذاشت بغلش کنم.نذاشت برای آخرین بار لااقل عطر موهاشو نفس بکشم
+آخرین بار؟منظورت چیه جونگکوک؟ هردومون میدونیم که این آخرین باری نیست که به اون خونه میری...نبایدم باشه چون دارم میبینم که بدون اون داری چقدر اذیت میشی...جونگوکا بیا دفعه بعد با هم بریم ها؟ اصلا من میتونم تنهایی..
جونگکوک با تحکم توی صداش حرف تهیونگو قطع کرد
_نه تهیونگ.تو هیچ وقت پاتو تو اون خونه نمیذاری.بهم قول بده باشه؟نمی خوام به خاطر من مجبور به تحمل همچین چیزایی باشی.این مشکل منه منم یه جوری باهاش کنار میام+اما
_تهیونگ!!!با لحن محکم جونگکوک تهیونگ به باشه ای بسنده کرد و فقط تن خسته ی معشوقشو بغل گرفت.از خودش متنفر بود از اینکه خودش باعث این حال جونگکوک بود
متنفر بوداز اینکه نمیتونست کاری براش انجام بده
با تقه ای که به در خورد جونگکوک خواست از آغوش امنش دل بکنه اما تهیونگ اونو محکم تر به خودش فشرد و با گفتن یه بفرمایید به شخص پشت در اجازه ورود داد.با ورود منشی که بتای بارداری بود گفت:+مشکلی پیش اومده؟
#مشکلی که نه اما راستش آقای کیم امروز آخرین روز کاری منه.همونطور که گفتید خودم از بین داوطلبین شخصی رو انتخاب کردم سوابقش رو چک کردم آدم منظم و ساکتیه.از فردا میاد سر کار فکر میکنم به خوبی از پس کار اینجا بر بیاد
YOU ARE READING
be mine
Romanceیعنی فقط عبور کنم و برم؟ نمیتونم بذارم به خاطر من آسیب ببینن ولی... نمیتونین به منم یه فرصت بدین؟