part 8

290 62 47
                                    


سه روز بود که جیمین یه لحظه ام تنهاش نمی‌ذاشت...در واقع هرچقدر جین به شوخی کتکش میزد و بهش فحش میداد بازم مثل کنه بهش می چسبید..کل تایم توی خونه مثل کوالا بهش چسبیده بود و ازش آویزون بود و بیرون از خونه هم اینقدر بهش می چسبید و قربون صدقه اش می‌رفت که جین چند بار
_ چه کاپل کیوتی!
_ وااای خیلی به هم میان!
_چقدر بتا مراقب امگاشه شنیده بود!!

و هربار جیمین بیچاره بابتش یه کتک مفصل خورده بود...
تو این سه روز همه کاری انجام داده بودن..از گشتن همه ی جاهایی که میخواستن یه روز با هم برن تا مست کردن سر حد مرگ...اون دوتا احمق واسه اینکه حق هیچ تجربه ای رو از خودشون نگیرن حتی سعی کردن مواد مصرف کنن که آخرش کار هردوشون به بیمارستان کشید..

اما امروز بالاخره بعد از سه روز یه کار مهم انجام داده بود..اون تونسته بود هیونگشو راضی کنه که بالاخره با هم برن و اون کیکو بخورن...کیکی که جیمین بیچاره تو این چند سال هیچ وقت نتونسته بود راضیش کنه بخوره...حتی چند بار تنهایی رفت و کیکی سفارش داد و مطمئن شد تا تهشو بخوره ولی واقعا هیچ چیز اون کیک خاص نبود..

#جینی عزیزم...کجا موندی؟

× آاا نونا هیچی اومدم

#اومووو جینی کوچولوم کیک میخواد؟

×نه نونا فقط اونا خیلی خوشگلن

میونگسو عمق خواستنو تو چشمای جین میدید..اما اون هنوز درآمدی نداشت و این مغازه فرانسوی به قدری شیک و البته مسلما گرون بود که با اون سر و وضع مطمئن نبود حتی راش بدن تو...اما میونگسو هیچ وقت نمیتونست چیزی رو از جینی دریغ کنه..
دستی بین موهای ابریشمی پسربچه ده ساله کشید..

#جینی...نونا تو آزمون معلمی قبول شده...پس بیا اولین حقوقمو که گرفتم مستقیم بیایم اینجا باشه؟ جینی من باید خوشششمزززه ترین کیک دنیا رو بخوره..هرچی نباشه اون خوشگلترین امگای دنیاس

×نوناااا....اذیتم نکن...معلومه که تو خوشگلتری...حالا که اینطور شد منم وقتی پولدار بشم باید همیشه برای نونا از این کیکا بخرم چون نونام بهترین امگای دنیاس مگه نه؟

#اووووه...چه امگای جنتلمنی!! آه نونا کلللیییی منتظر اون روز میمونه...قولتو یادت نره جینی کوچولو

چند دقیقه ای بود که روی میزی توی شیرینی فروشی نشسته بودن و بعد از وسواس عجیب جین برای پیدا کردن کیک مورد نظرش بالاخره منتظر سفارش هاشون بودن...جین رفته بود سرویس بهداشتی و زنگ گوشیش داشت اعصاب جیمینو به بازی می‌گرفت.و
بالاخره. تسلیم شد و خم شد گوشی رو برداشت...با دیدن اسم نچسب برای شاید هزارمین بار در طی این چند روز چشماش پر شد..خیلی واضح تهدید های جینو برای اینکه چیزی به هیونگش نگه رو به خاطر داشت اما نتونست مقاومت کنه و دکمه وصل رو لمس کرد..

be mineWhere stories live. Discover now