part 20

369 73 165
                                    


فکر کردن دوباره به تمام اون لحظات داشت حال جین رو بد میکرد. لب هایی که جسورانه و نیازمند هر جای برهنه از بدنش رو فتح میکرد و دستانی که گستاخانه روی انحنای تنش کشیده میشد.

ثانیه های اول سعی کرده بود با تقلا و داد و بیداد آلفای مقابلش رو از خودش دور کنه، ثانیه های بعدش التماس و اشک هاش بود که سعی میکرد کابوس مقابلش رو پس بزنه و بعد از اون وقتی که آلفا تنش رو حبس و با فرومون هاش و بدنش اجازه هر حرکتی رو ازش گرفته بود سکوت کرد. آلفا باهاش خشن بود به حرفش گوش نمیکرد و مالکانه سعی میکرد تصاحبش کنه. پوست شکمش ما بین لب ها و دندون های آلفا اسیر بود که آلفا ناگهانی متوقف شد.

نفس سنگین و عمیقی کشید و چشم هایی که بنفش شده و از نیاز برق میزدند رو به جین دوخت. جین مثل یک حیوون کوچیک ما بین دندون های شکارچیش تمام بدنش میلرزید، اشکاش میریختن و نفسش حبس شده بود.
آلفا به وضوح از حال امگاش پریشون شده بود. نیازمند و رنجیده سمت لب های امگا کشیده شد و درست یک سانتی لب هاش متوقف شد..
نفس لرزونی کشید و راهش رو سمت گوش امگا کج کرد. گاز نسبتا محکمی از گوشش گرفت و با لحن سلطه گرش زمرمه کرد

+ آروم بگیر جین. نفس بکش

امگا همچنان به یک نقطه خیره شده بود و میلرزید و نفسش حبس شده بود و صورتش داشت رو به کبودی میرفت. آلفا با انگشتاش رو طرف صورت جین رو به هم فشار داد تا بین لب های قفل شده اش فاصله ایجاد کنه و اینبار با لحن تند شده و عصبی بلند تر گفت

+نفس بکش امگا همین الان

وقتی جین بالاخره نفس حبس شده شو رها کرد و شروع به هق هق کردن کرد، آلفا متوجه چشم های آبی شده امگای ترسیده اش شد. وقتی چشم هاشون به هم برخورد کرد امگا که فکر میکرد آلفا قصد آزار رسوندش بهش رو داره دستاش زو حائل صورتش کرد و ترسیده توی خودش جمع شد و می‌لرزید...لحظاتی سکوت بود و فقط صدای نفس هاشون و هق هق آروم امگا سکوت رو به هم میزد

+برو بیرون امگا

چرا آلفاش ازش میخواست بره بیرون؟
امگا هم ترسیده بود هم احساس میکرد آلفاش داره پسش میزنه. دستاشو از صورتش پایین کشید و به چشمای رنجیده و ناراحت آلفاش زل زد

× آا..آلفا

تهیونگ خودشو از روی جفتش کنار کشید و شکسته زمزمه کرد

+برو بیرون جین.. نمیخوام آسیب ببینین

جین هیچی از موقعیت روبروش نمیفهمید.
بدن آلفا از نیاز داشت میلرزید ولی داشت سعی میکرد حتی نفسشو حبس کنه تا فرومون های امگا از خود بیخودش نکنه...هنوز ترسیده به آلفای کنارش زل زده بود و سخت نفس میکشید که با صدای داد آلفا به خودش اومد

be mineOnde histórias criam vida. Descubra agora