part 2

409 80 11
                                    

صبح که از خواب بیدار شد با جای خالی خرس کیوتش مواجه شد.با به یاد آوردن اینکه دیشب برای اینکه بالاخره راضی شده بود باتم باشه چه کولی بازی ای درآورده بود لبخندی زد و از جاش بلند شد.اون خرس عسلی بزرگترین شانس زندگیش بود شبیه یه بلیط لاتاری.حتی همین الان هم براش احساس دلتنگی میکرد.با بی حوصلگی از نبود تهیونگ از جاش بلند شد و آماده شد.وقتی به دفترش رسید با اولین چیزی که مواجه شد قامت تا کمر خم شده ی یه پسر بود.صب کن ببینم کسی که قرار بود جای خانم پارک بیاد یه پسره؟اونم تو این سن؟به هر حال کوک منشی زن و البته با تجربه تر رو ترجیح میداد.پسر بالاخره سرشو بلند کرد و گفت

×سلام قربان.صبحتون به خیر.کیم سوکجین هستم.از امروز اینجا کار میکنم و امیدوارم کارمو به بهترین نحو انجام بدم

_بله.خوش آمدید.

خب فک کنم چند تا مشکل داشته باشیم.اول از همه اینکه خب تیپش خیلی به یه منشی مرتب و تر و تمیز نمی‌خونه. در واقع یه پیرهن سفید ساده تنشه و یه شلوار لی با طرح های زخم روش! در واقع دیدن همچین تیپی تو محیط کارم باعث میشه سرم سوت بکشه چون من خانم پارک رو همیشه با کت و شلوار یا کت و دامن سرتا پا مشکی دیدم .
در واقع بهتره بعدا ازش بخوام یکم رسمی تر لباس بپوشه البته که موضوع فقط این نیست خب موهاش...موهاش خب در واقع خوشگله اما شبیه این میمونه که سر صبح یه دست توشون کشیده باشه و زده باشه بیرون موهای لخت خوشگل مشکیشو روی چشاش کشیده بود و البته ماسک هم زده بود که باعث میشد چیزی از چهرش دیده نشه.خب شاید سرما خورده یا همچین چیزی.به هرحال مهم نیست اما اون بچه شبیه یه  سگ پشمالوی شلخته است. در واقع همه ی اینا رو با نگاه اول فهمیدم و خیلی زود وارد دفتر مشترک من و ته شدم.جاش خالیه..‌همینطور که میرفتم سمت میزم شمارشو گرفتم.

_سلام کیوتی..اوضاع اون پایین چطوره؟

+کوک عوضی بیشعور نفهم....

با شروع داد و بیداداش پشت تلفن فهمیدم که الان وقت مناسبی برای حرف زدن باهاش نیست خندیدمو  با گفتن دوست دارم عزیزم تلفنو قطع کردم.در زده شد و سگ پشمالوی کوچولو اومد داخل.

×آقای جئون.راجب برنامه امروزتون ساعت ده با آقای کانگ قرار دارین و خانم پارک نوشتن که بهتون یادآوری کنم باید باهاشون خوش اخلاق باشید چون اگه این دفعه هم قرارداد بسته نشه ممکنه تا ورشکستگی هم برید

_خدای من اون زن چطوری میتونه همچین چیزی رو بگه... یااااه واقعا که.سوکجین شی از اونجایی که روز اول کاریته باید بگم اوضاع شرکت من اونقدرا هم بد نیست.تهیونگ و خانم پارک فقط بزرگش میکنن . به علاوه کنار اومدن با اون مرتیکه عوضی واقعا آسون نیست.هووف  هم طمعکاره هم بی حیا از طعنه هاشم اصلا خوشم نمیاد.به علاوه تو این شرکت همه به رییسشون علاقه مندن من حتی اگه بی خانمان هم بشم مطمئنم کارکنام بلاخره خونه شون رام میدن..هه هه تو چی فکر می‌کنی سوکجین شی؟میتونم بیام خونه شما بمونم؟

be mineWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu