سه روز از اون روز عجیب و غریب میگذشت.تو این سه روز تهیونگ این قدر سرش شلوغ بود که به ندرت با کوک حرف میزد و حتی به شیطونیای آخر شب جونگکوک برای سکس چت هم بی توجهی میکرد و جونگکوکو دست مینداخت و خودش بیهوش میشد.البته هنوز اتفاقاتی که اون روز افتاد برای جونگکوک غیر قابل هضم بود.و اون پسر بچه با موهای شلخته اش هم براش تبدیل به یه علامت سوال شده بود.کانگ واقعا قراردادو با دوبرابر قیمت امضا کرده بود و این از همه عجیب تر بود.با تقه ای که به در خورد و ورود سوکجین سعی کرد خودشو که مثل بچه های بهونه گیر روی صندلیش ولو شده بودو چرخ میخوردو جمع کنه.×آقای جئون اینا طرحایی ان که گروه طراحی برای شرکت آقای سو تنظیم کردن گفتن طرح تاییدی رو تا آخر هفته تحویل بدین.قرار ملاقات های فردا رو هم همه رو کنسل کردم
_چی؟چرا؟
×امروز آقای پارک معاون اجرایی تماس گرفتن و گفتن از روزی که آقای کیم رفته شما به هیچ کدوم از پروژه ها سر نزدین.در حالی که دو تا از پروژه ها تایید نهایی برای تحویل به صاحبینشون میخوان
_آه...فقط باید بهش میگفتی خودش انجام بده من واقعا این روزا حوصله انجام کاری ندارم
×آهههه.واقعا که.به نظرم باید به فکر یه شغل جدید باشم.
_چی؟منظورت چیه؟
× با این وضع کار کردن شما آقای جئون شرکت به زودی ورشکسته میشه.تمام روزو فقط نشستین یا با گوشی تون بازی میکنین یا به آقای کیم غر میزنین که زودتر برگرده
_چی؟یااااه من پارسال مدیر نابغه سال شدم .مجله اش هنوز توی دفترم هست.اصلا تو مگه فقط یه منشی نیستی به چه حقی قرار های منو کنسل میکنی.
×بله.من فقط یه منشی سادم.اما قبلاً هم گفتم به شغلم احتیاج دارم پس فردا صبح من شما رو نمیبینم چون باید برید بازدید.با اجازه تون...
جونگکوک واقعا حرصش گرفته بود و البته حوصله اش سر رفته بود .سوکجین که به جلوی در رسید صداش زد
_آقای کیم؟
×بله؟
_میتونم یه چیزی ازتون بپرسم؟ چرا ماسک میزنید؟
جین ساکت هنوز داشت به حرفاش گوش میداد و هیچ عکس العملی نداشت و این باعث دستپاچه تر شدن جونگکوک شده بود._من..خب من...میشه صورتتونو...
اهم...میشه ماسکتونو در بیارید .فک نکنم برای محیط اداری درست باشه×تو قرارداد من ذکر نشده بود که نمیتونم ماسک بزنم
_خب آره نشده بود...اما در واقع...خب از اونجایی که من کنجکاوم بیا یه بازی بکنیم اگه من بردم ماسکتو دربیار
×آقای جئون بهتره برید خونه استراحت کنید فردا روز پرکاری دارید.
_خیلی خب...اگه اینقدر میترسی که ببازی حرفی نیست
لعنت بهش جین واقعا اهل رقابت بود.هیچ جوره نمیتونست شکستو قبول کرنه.پس با صدای بلند باشه ای گفت و دقایقی بعد هردو کارت به دست پشت میز نشسته بودن و سعی میکردن حرکت بعدی حریفو حدس بزنن..
در واقع این دور آخر بود و هردو مساوی بودن.جین سه تا کارتو کنار هم گذاشت و وقتی داشت یکی یکی برشون میگردوند یه چشمشو بسته بود و با اون یکی طوری که انگار داره کار خطرناکی میکنه نگاه میکرد.سه تا کارتو برگردوند.خودشه.سه تا خرگوش شبیه هم .از اونجایی که دست آخر بود جین با صدای بلند داد زد×من بردم
و دقایقی بعد دهن جونگکوک برای نمیدونم چندمین بار در طی این هفته باز موند.این کسی که با خوشحالی بالا پایین میپره و باسنشو مثل یو یو اینور اونور تکون میده واقعا کیم سوکجین منشی یبس و حوصله سر برشه؟
از حرکاتش واقعا خندش گرفته بود .پس بلند شد و چهارتا کارت اژدهای یک رنگو درست جلوی صورت سوکجین تکون داد.لعنتی چطور امکان داره؟ جین مات و مبهوت به کارت ها زل بود که جونگکوک با یه نیشخند خبیثانه با یه دستش موهای تو صورت سوکجینو بالا برد و با دست دیگش ماسکشو از صورتش برداشت.در واقع جونگکوک چیزی که داشت میدید رو باور نمیکرد .اون واقعا باورش شده بود که سوکجین حتما صورتش مشکلی داره که از همه میپوشوندش .اما این چهره فرشته گونه دریغ کردنش از دیگران یه جورایی ظلم محسوب میشد.اون پاپی شلخته واقعا خوشگل بود.سوکجین زودتر به خودش اومد و یه قدم عقب رفت.کوک هم در حالی که هنوز شک بود دستشو که تو هوا مونده بود پایین آورد ولی چشمش هنوز به اون صورت بود که حالا با دوباره اومدن موهاش تو صورتش فقط لباش معلوم بود که از حرص جلو داده بود و پره های دماغش تند تند باز و بسته میشد.
تنها جمله ای که از ذهن جونگکوک گذشت این بود که این بچه واقعا بامزه است.جین با حالت قهر گفت×آقای جئون مطمئنم تقلب کردین امکان نداره شما برنده شده باشین
_چی؟بچه تو رییستو به تقلب متهم میکنی.به جای این حرفا از این بازی به عنوان یه بازی آموزشی یاد بگیر
جین عین بچه ها یه پاشو به زمین کوبید و با برداشتن ماسکش از اتاق زد بیرون.
_آه.مثل اینکه واقعا از باخت بدش میاد.باعث میشه بابت تقلبم یکم عذاب وجدان بگیرم
با یه لبخند شیطانی و سرخوش قصد رفتن به خونه رو کرد.
YOU ARE READING
be mine
Romanceیعنی فقط عبور کنم و برم؟ نمیتونم بذارم به خاطر من آسیب ببینن ولی... نمیتونین به منم یه فرصت بدین؟