خیلی آروم در خونه رو زد و وارد اتاق خوابشون شد.اون خرگوش کوچولو عین هربار که تهیونگ خودشو به زور از بین دستاش آزاد میکرد بالشتاشو بغل گرفته و با دهن باز خوابش برده بود.
کتشو در آورد و رو صندلی گذاشت .از پشت خودشو به کوک چسبوند.سرشو توی گردن کوک فرو برد و فرومون هاشو آزاد کرد.کوک با سرمستی از بوی خاک بارون خورده فقط محکمتر بالشتشو بغل کرد که انگار با یادآوری چیزی وحشت زده از خواب پرید.وقتی سربرگردوند با لبخند آروم تهیونگ روبرو شد.
+صبح به خیر خرگوشکم
کوک بدون حرفی فقط وزنشو رو بدن تهیونگ انداخت و شروع کرد به مکیدن لب هایی که منبع بی انتهای انرژی اش بودن که با دست و پا زدن های تهیونگ مجبور شد ازش جدا بشه.+کوک ! عوضی هنوز دهنتو نشستی میدونی که از این کار بدم میاد.
کوک این بار خم شد و گاز محکمی از گردن تهیونگ اونم جایی که قشنگ در دید باشه گرفت.سرشو بلند کرد و با غیظ گفت
_اینم تلافی اینکه دیشب که با هم حرف زدیم نگفتی امروز میای
امروز روز تعطیل بود پس حسابی از کنار هم بودن استفاده کردن.تو سر و کله ی هم زدنشون،صدای خنده هاشون،کل کل هاشون سر بازی و نق زدنای کوک به خرابکاریای ته موقع آشپزی،همه ی اینا مثل روح به اون خونه زندگی میبخشید.
جونگکوک اون شب مثل هربار که به صورت غرق در خواب تهیونگ نگاه میکرد،آرزو کرد اوضاع برای همیشه همینطور بمونه.همیشه این مرد رو در قلبش و در آغوشش داشته باشه.امروز بعد از چند روز تنهایی سر کار رفتن ،بالاخره جونگکوک خونه رو همراه با آلفای زیباش ترک میکرد.البته امروز نسبت به بار های قبل در هردو شوق کوچکی بود.جونگکوک ماجراهای کانگ و جین رو برای تهیونگ تعریف کرده بود و باعث شده بود که تهیونگ حسابی برای دیدن این منشی عجیب با اخلاقای رو اعصاب و خنثی ای که جونگکوک میگفت،مشتاق بشه.
البته به تهیونگ راجب ماسک زدن پسر هم گفته بود و گفته بود با دیدن صورتش که زیبا بود تعجب کرده که چرا ماسک میزده.ولی مسلما سعی کرده بود در توصیف زیبایی پسر اغراق نکنه چون نمیخواست اون خرس کوچولو رو روی منشی خل و چلشون حساس کنه. یکی برای دیدن منشی و اون یکی برای دیدن عکس العمل دوست پسرش به چهره خنثی کیم سوکجین که انگار بهت میگه توی عن سر صبحی پا شدی اومدی چ زری بزنی , شوقی در دل داشتن...با وردشون به سالن بازم هردو با یه کله پشمالو که مطمئنا مال سوکجینی بود که تا کمر خم شده بود مواجه شدن.با بالا آوردن سرش لبخند کوک به تعجب تبدیل شد.اون بازم ماسک زده بود.اما به هر حال کوک که قبلاً چهرشو دیده بود پس چرا بازم قایمش میکرد؟
×سلام آقای کیم...من...
با متوقف شدن جمله سوکجین جونگکوک تازه حواسش به کنارش جلب شد.تهیونگ نفس نفس میزد و صورتش حسابی عرق کرده بود.._خدای من ته خوبی؟
با نگرفتن جوابی به چشمای تهیونگ که با خشم عجیبی به منشی جدیدشون زل زده بودن جلب شد.رد نگاهشو گرفت و به جینی رسید که کل بدنش داشت میلرزید و با چشمای غمگینی که رد اشک توشون بود به تهیونگ نگاه میکرد.کوک واقعا عصبی شده بود..
_یکی نمیخواد به من بگه چه کوفتی شده؟ ته! تو اونو میشناسی؟
تهیونگ چشمای قرمز شده شو از جین گرفت و آروم باید برمی زمزمه کرد که به سختی به گوش جونگکوک رسید. کمی کرواتشو شل کرد و همین که شروع کرد به راه رفتن کرد نزدیک بود تعادلشو از دست بده که دوباره سرپا شد و با سرعت زیادی بیرون زد.جونگکوک واقعا گیج شده بود.دلش میخواست بمونه دلیل رفتارهای تهیونگو از منشیش بپرسه اما حال تهیونگ و نفس های منقطعش باعث شد بی هیچ حرفی فقط دنبال تهیونگ بره و از حالش خبردار بشه.
و هیچ کس متوجه جینی که پاهاش سست شد و با زانوهاش روی زمین افتاد نشد...
أنت تقرأ
be mine
عاطفيةیعنی فقط عبور کنم و برم؟ نمیتونم بذارم به خاطر من آسیب ببینن ولی... نمیتونین به منم یه فرصت بدین؟