part 14

474 78 110
                                    


×یاااااا...جئون جونگکوک آخه کی توی رولت تخم مرغ دارچین می‌ریزه

_فسقلی آخه تو چی از آشپزی می‌دونی؟ این فوت کوزه گری عه خوشمزه اش میکنه!

×کاش تو هنر نمایی نکنی..دفعه پیش هم به جای آب،آب سیب ریختی تو کیک گفتی فوت کوزه گریشه

_اونو که تا تهش خوردین!

×آره اما هیچ وقت نفهمیدم شکلاتی بود؟سیب بود؟ آناناس بود؟ قسم میخورم حتی مزه هویجم میداد

_خب یکم مربای هویجم ریخته بودم

×وااااای خدایا بسه دیگههههه.آب بریز ته گرفت غذا

_اوه..باشه

هنوز ثانیه هایی از باشه گفتن جونگکوک نگذشته بود که صدای آخش بلند شد..

_آخ...آخخخخخ...سوختمممم...وااااای..کمک

جونگکوک انگشتی که توی دهنش برده بود تا شاید از سوزشش کم بشه رو کمی بیرون آورد و برای ثانیه ای دست از بی قراری و بپر بپر کشید و گفت

_هی فسقلی نمی‌بینی سوختم لااقل یکم متاسف باش..نمی‌خوای یه کمکی کنی؟

×آتیش که نگرفتی گنده بک..خجالت نمی‌کشی واسه یه سوختگی اینقدر ادا در میاری؟

_آییییی....تهیونگگگگ..بیا که جونگکوکتو کشتننن..قول بده انتقاممو از این آتیش پاره بگیری

تهیونگ که معمولا به سر و صدای سر صبح اون دوتا که همیشه خدا در حال بحث کردن بودن عادت کرده بود سرشو زیر بالش برده بود تا شاید یکم از دست سر و صداهاشون در امان باشه اما با شنیدن صدای کوک ترسیده خودشو به آشپزخونه رسوند

+کوکی!..چیشدی عزیزم؟ خدایا سوختی؟ بذار ببینم

و دست جونگکوکو از دهنش بیرون کشید و شروع کرد بوسه های متوالی به انگشتش زدن و آخر سر در حالی که تقریبا گریه اش گرفته بود انگشت کوک رو وارد دهنش کرد.

جین در واقع نمیدونست از صحنه روبروش چه حسی باید داشته باشه..حسودی که نه اما واقعا به حالشون غبطه میخورد!

اونم دوست داشت کسی رو داشته باشه که وقتی به خودش آسیب میزد همینقدر نگران میشد و ازش مراقبت میکرد....وقتی تازه داشت شروع میکرد به آشپزی کردن و سر و کله زدن با ماهیتابه و قابلمه تقریبا هیچ جای سالمی توی دستاش باقی نذاشته بود و همه رو سوزونده بود اما اون زخم ها هیچ وقت میزبان مرهمی نمی‌شدن..اوایل جین فقط برای دقایق طولانی دستشو زیر شیر آب می‌گرفت و گریه میکرد تا سوزشش بهتر بشه اما بعد تر فقط یه لحظه دستشو زیر شیر آب می‌گرفت و البته که دیگه خبری از گریه نبود..فقط اخماش تو هم می‌رفت و برای غذا ها چشم و ابرو میومد و می‌گفت که بالاخره از پسشون بر میاد..

ذهنشو جمع و جور کرد و حواسشو به دو مرد روبروش داد..در حالی که تهیونگ انگشت کوک رو چند ثانیه تو دهنش نگه می‌داشت و بعد بیرون می‌آورد و بوسه بارون میکرد اشکاش روون بود و کوک هم سعی میکرد اشکاشو پاک کنه و بهش بفهمونه که چیزیش نیست و مشکلی نداره...خب درسته که اون دو نفر دوتا کله پوک واقعی بودن ولی بازم خیلی خوب بود که همو داشتن!

be mineحيث تعيش القصص. اكتشف الآن