ساختمون برق میزد برای حضور پسری که با راه رفتن، شنلش روی زمین کشیده میشد.
عروسکساز قبلی چندین سال توی صومعه کار کرده بود و این اواخر به دلیل بیماری خونه نشین شده بود. تنها صومعه پیونگیانگ خالی شده بود برای عروسکساز جوان، کیم تهیونگ.
تا حالا با ندیمه های صومعه، به جاهای مختلف شهر رفته بود و مراسم انجام داده بود. حالا هم به اداره پلیس اومده بود، ایستاده بود مقابل کسایی که از بینشون فقط جونگکوک رو میشناخت.
+این عروسک ها نعمتی هستن ساخته شده به دست من. روح رهبرمون... در وجود اینهاست...
لعنتی تهیونگ میتونست تسلط بیشتری داشته باشه اگه جونگکوک تصمیم نمیگرفت امروز با استایل ددی ها بیاد.
با فکر 'ددی' گوش هاش قرمز شد و خوش شانس بود به خاطر کلاه شنلش، چیزی دیده نمیشد.
+این به خاطر بخشندگی رهبرمونه. اون به ما این شانس رو داد که از داشتن اینها بهره مند باشیم...
جونگکوک با لذت پنهانی به سرتاپای معشوقش نگاه میکرد. هیچکس نمیدونست اونها به هم زل زدن چون همه اونها این لحظه رو مقدس میدونستن.
تهیونگ هم عذاب وجدان گرفته بود که چرا موقع دعا کردن حواسش پرت میشه. میترسید گناهی کرده باشه و عروسک ها عصبانی شن.
قطعا هیچکس بهتر از جونگکوک عبادت نمیکرد. اون معشوقش رو میپرستید. خیلی بیشتر از پرستیدن عروسک ها.
ندیمه ها جعبه تزئین شده ای رو آوردن. جعبه ظاهر باستانی داشت و انگار اطراف بدنهاش طلا به کار رفته.
تهیونگ سمت جعبه رفت و با چرخوندن قفلش، در اونو باز کرد. کلی عروسک چوبی به اندازه دو بند انگشت چیده شده بودن.
تعظیم کوتاهی کرد. با احترام تک تکشون رو بیرون اورد و به افراد داخل سالن داد. اونها هم با لبخند و تشکر عروسک هارو میگرفتن.
عروسک هارو کجا نگه میداشتن؟ همه مردم گردنبد های چوکر با قلاب مخصوص داشتن تا عروسک هارو به اونها آویزون کنن. اونجوری عروسک ها مراقب و محافظ مردم میشدن.
جونگکوک جلو اومد و عروسکش رو از تهیونگ گرفت و بیشتر از چیزی که نیاز بود دست تهیونگ رو لمس کرد. تهیونگ هم لباش رو به هم فشار داد تا جلوی لبخندش رو بگیره.
مراسم تموم شده بود و همه حس متبرک شدن داشتن! همه پراکنده شده بودن و اون صف منظم حالا شلوغ شده بودن. تهیونگ به گوشه سالن رفت تا کمی آب بخوره. جونگکوک بهش نزدیک شد و نامحسوسزیر گوشش زمزمه کرد :
+راستی آقای عروسک ساز، منم یه عروسک توی اتاقم دارم که بلده روپایی بزنه. میخوای بیای نشونت بدم؟!
تهیونگ خندش گرفت ولی همچنان به رو به رو خیره بود:
+جونگکوک من دوست دارما ولی دیگه مخ کسیو اینجوری نزن.
YOU ARE READING
𝙥𝙞𝙣𝙤𝙘𝙘𝙝𝙞𝙤 (KookV)
Fanfiction"جایی بین اون تراشه های چوبی توی سینش به قلبی تبدیل شد که فقط برای اون پسر میتپید" ژانر: رومانس، اسمات، مهیج، انگست کاپل: کوکوی/ یونمین/ نامجین قسمتی از فیک: "+بوسه هات حس گول زدن میده فرمانده جئون. جونگکوک کمی مکث کرد و بین پوست شیری رنگش لب زد: +...