bed time Story

54 11 0
                                    

شرح کوتاهی از امروزِ عروسک‌ساز کیم‌ تهیونگ: صبح، برای صومعه عروسک های جدید ساخت. ظهر، رئیس روزنامه رو به قتل رسوند. همخونه‌ی دوست‌ پسرِ پنهانیش اون رو موقع قتل دید و فرار کرد. عصر باز هم عروسک ساخت و به پنجاه روش مختلف پارک جیمین رو توی ذهنش به قتل رسوند. بعد هم خودش رو قانع کرد که: چون جیمین شاهد قتل بوده میخواد بکشدش نه به خاطر اینکه همخونه‌ی جونگکوک هست. شب رفت بخوابه. نصف شب جونگکوک بهش زنگ زد و گفت داره میاد پیشش.‌..

و بعد از تمام اتفاقات طاقت فرسایی که گذرونده بود و روز متفاوتی که تجربه کرد و نجوای جونگکوک که میگفت توی راهه تا به خونش بیاد...

دوباره گرفت خوابید!

توی دنیای خواب، سنگینی کسی رو روی تخت حس کرد. بوی آشنایی به بینیش رسید. یه نفر مثل یه خرگوش زیر پتوی ظخیمش خزید و دست هاشو دور بدنش حلقه کرد.

+فکر نمیکنی باید یه دستِ کلید به من بدی تا مجبور نشم درو با سنجاق باز کنم؟

زمزمه خرگوش رو شنید و بدون باز کردن چشم‌هاش زیرگوش مرد لب زد:

+به موهات سنجاق میزنی مامور جئون؟

لازمه از چهره‌ی جونگکوک بگم که وقتی روی تهیونگ میخزید، چطور پوکر شد؟

+آره... از اول هم باید در خونه‌ت رو میشکستم تا بیام تو...!

نور فانوسی که به اتاق خواب آورده بود رو زیاد کرد تا بلکه پلک‌های بسته پسر باز بشه و سرش غر بزنه. ولی ظاهرا  تاثیری نداشت.

+چشماتو باز نمیکنی عروسک؟

عروسکش، مثل عروسک واقعی بی حرکت موند و جوابی نداد.

+پس حداقل برام حرف بزن. یه چیزی بگو تا صداتو بشنوم.

انگار مامور جئون هنوز از جادوی صدای تهیونگ بیرون نیومده بود. امشب همه چیز براش پررنگ تر بود. 

+تهیونگا؟... ته ته؟... چیزی نگی امشب میرم پیش بام میخوابم.

+توی تختش جا نمیشی!

+بام تخت خواب داره ؟!

+اوهوم توی اتاقشه.

+اتاق هم داره ؟!

تهیونگ خندش گرفت. خنده‌ی خواب آلودش زمین لرزه ای بود روی قلب جونگکوک بیچاره.

تهیونگ که با بالا تنه برهنه بین ملافه های گرم خوابیده بود، حالا خیلی غیرمنتظره توی بغل جونگکوک میخندید.

قلبِ مهمون ناخواسته، میدونست که دیدن عروسکِ بلوریش براش خطرداره. پس دست برد و فانوس رو خاموش کرد. اتاق توی تاریکی غرق شد و جونگکوک راضی از موقعیتش کنار تهیونگ دراز کشید.

توی اون تاریکی با لمس شونه‌های بدن‌نمای عروسک، دست هاشو پیدا کرد و گرفت. انگشت‌هاشو نوازش کرد و با حس ناهمواری‌های بدشکل پرسید:

+بازم دستتو زخم کردی...؟!
جوابی نشنید و حدس زد تهیونگ دوباره خوابش برده. خودش هم چشم هاش رو بست.

𝙥𝙞𝙣𝙤𝙘𝙘𝙝𝙞𝙤 (KookV)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt