Photos

52 9 0
                                    

سیاه و سفید هایی که میتونست رنگ هاشون رو حدس بزنه. آوار خونه ها، هلیکوپترهای جنگی، سرباز هایی که وقت نکردن به دوربین لبخند بزنن چون دست و پاشون قطع شده بود!

کلافه عکس‌هارو برگردند داخل پوشه کاغذی. پیونگ‌یانگ جای زیادی برای ناپدید شدن نداشت و مامور جئون خونه مشترک خودش و پسرِ عکاس رو انتخاب کرد برای زیر و رو کردن.

ولی به جز عکس‌های سیاه و سفید و مجله و روزنامه چیزی پیدا نکرد.

از زندگی همخونه‌اش چیزی نمیدونست و توی نبودش، اون بی‌اطلاعی بیشتر خودش رو نشون میداد.

بیخیال میز کار پسر شد و سمت کمد رفت. وسایل جیمین دست نخورده سر جاش بود. رگال لباس های کاراملی رنگ جیمین رو ورق زد تا شاید چیزی پیدا کنه. حتی پشت دیوار کمد رو چک کرد تا جاساز مخفی یا چیزی شبیه بهش رو ببینه ولی عکاس پاک پاک بود!

یکی از جعبه‌های کفش رو از زیر رگال برداشت و از وزن سبکش متوجه شد چیزی به جز کفش اون تو هست. درش رو باز کرد و باز هم وسایل قابل پیش‌بینی جیمین چهره‌اش رو پوکر کرد: عکس!

اینبار اون سیاه و سفیدها فرق میکردن. بچه های روستایی، کلاه های حصیری، سربازهایی که متعلق به روستا نبودن.

دوتا پسربچه دست دور گردن هم قاب کوچیک رو پر کرده بودن. یکی از اونها از لبخند زیاد، چشم‌هاش مثل هلال ماه باریک شده بود. پسر دیگه با اون موهای بلند، قابل تشخیص نبود ولی جونگکوک به عروسک‌ها قسم میخورد که هر دوی اونها رو میشناسه!

ناخوداگاه یاد برگِ برنده‌ی عروسکش افتاد...

عکس دیگه ای رو برداشت: یونگی و جیمین و لبخند و آغوش‌!

دلش از اون لبخندها خواست. دلش عروسک‌سازش رو خواست.

قابی به اسم: جونگکوک و تهیونگ و بوسه و الکل.

+...لعنت!

پیونگ‌یانگ جای زیادی برای ناپدید شدن نداشت. ولی قلبش گم شده بود توی وجودی از جنس چوب و عروسک!

صدای در آپارتمانش اومد و مامور گمشده رو از اتاق عکاس گمشده بیرون کشید.

در و باز کرد و به محض ظاهر شدن جین بین چهارچوب، به لحن جدیش گوش داد:

_جونگکوک، باید حرف بزنیم!

𝙥𝙞𝙣𝙤𝙘𝙘𝙝𝙞𝙤 (KookV)Where stories live. Discover now