+امکان نداره... امکان نداره...!
_الان کجاست؟
با سوال جین تازه به خودش اومد. تکخنده ای زد و دستش رو بین موهای کوتاهش کشید. با بیشترین حرصی که از خودش سراغ داشت جواب داد:
+غیب شده... فکر میکردم بلایی سرش اومده ولی انگار حالش از هممون بهتره.
اون پوزخند به جین هم سرایت کرد. از همون نوع که روی لبهات میشینه وقتی خیانت میبینی.
_با برنامه اومده بود اینجا. تعداد زیادی مخالف اون بیرون بین مردم عادی میگردن. تمام مدت رهبرشون همینقدر بهمون نزدیک بود.
+پیداش میکنم...!
_بیخودی لحنتو ترسناک نکن کوک! فکر نمیکنم تا روز کودتا خودشو آفتابی کنه.
دکتر کیم سوکجین همینقدر راحت وایب همه رو به قتل میرسوند!
جونگکوک کلافه بلند شد و بی هدف چند قدم برداشت. موریانه های افکار به ذهنش حمله کردن. چطور نفهمیده بود. چطور اعتماد کرد. چطور اون رو دوست خودش میدید. چطور احمق فرض شده بود.
از همه بدتر، چطور به تهیونگش شک کرده بود و بهش تهمت زد که بلایی سر جیمین آورد. میدونست تهیونگ چیزی بروز نمیده و احتمالا قلب پسرش رو شکسته.
جین چهره بی حسش رو حفظ کرده بود و با انگشت رو لبهی لیوانش میکشید . خیانت و دروغ زیاد دیده بود. یه جورایی اعتراف گرفتن با ترفندهای پزشکی شغل روزمرهاش حساب میشد!
_به مین یونگی دربارهاش میگی!
جونگکوک برای تایید سر تکون داد و گفت:
+نمیزارم بیشتر از اون به یونگی نزدیک شه. جیمین نباید از زیر مجازات فرار کنه!
_پیداش میکنه؟
+معلومه که پید– منظورت چیه؟
_منظورم اون پرونده های ناپدید شدن جیمینه که تایید نکرده. اون حتی اجازه تشکیل تیم جست و جو رو هم نداده.
+تو اینارو از کجا میدونی؟
جبن لیوانش رو روی میز گذاشت و به نشان وایت دال روی شونهاش اشاره کرد:
_ما با هم دوستیم جونگکوک. ولی بعضی وقتا جایگاه وایت دال هارو فراموش میکنی پسر.
اخم محوی نشست روی چهره مردی که نشان بلک دال رو داشت. تفاوت رنگها رو یادش اومد. جایگاه ها... سیاه و سفیدها... دوست و غریبه ها.
یکی از مصنوعی ترین لبخندهاشو تحویل داد و با لحنی که میخواست اون کلمه مزخرف رو مسخره کنه گفت:
+به عنوان دوست بهم میگی حرفت چه معنیای داشت یا به عنوان مافوقم؟
جین هم لبخند زد و به جلو خم شد:
_فعلا به مین یونگی چیزی نگو. در هر صورت پلیس نمیتونه اون رو پیدا کنه. هماهنگ میکنم تا نامجون یه پرونده محرمانه باز کنه و از طریق مامورهای وایت دال پیداش کنیم.
جونگکوک با دقت گوش میداد و در نهایت سر تکون داد. جین که حرفهاش رو زده بود بلند شد تا بره. ولی قبل رفتن گفت:
_دوست فقط یه کلمهاس. جیمین مثال خوبیه برای ثابت کردن حرفم!
YOU ARE READING
𝙥𝙞𝙣𝙤𝙘𝙘𝙝𝙞𝙤 (KookV)
Fanfiction"جایی بین اون تراشه های چوبی توی سینش به قلبی تبدیل شد که فقط برای اون پسر میتپید" ژانر: رومانس، اسمات، مهیج، انگست کاپل: کوکوی/ یونمین/ نامجین قسمتی از فیک: "+بوسه هات حس گول زدن میده فرمانده جئون. جونگکوک کمی مکث کرد و بین پوست شیری رنگش لب زد: +...