New look-No luck

72 13 0
                                    


کارش تموم شد، خون دست‌هاشو پاک کرد، صورتش رو پوشوند، به اثر هنریش یا بهتره بگم جناییش نگاه انداخت. باید برمیگشت. جونگکوک گفته بود اطراف آژانس روزنامه منتظرش میمونه. بلند شد تا آروم و بی صدا از اتاق بیرون بره ولی...

یکی اونجا بود... یکی کنار در مثل مسخ شده‌ها وایستاده بود. همینو کم داشت. البته برای اینجور بدشانسی‌ها یه راه‌حل داشت: "زندش نزار"

با نیشخند پشت شالگردن سمتش دوید. پسر به خودش اومد و اون هم شروع به دویدن کرد.

هوفف مثلا قرار بود بی سر و صدا بره بیرون!

++ ×× ++

جونگکوک توی جیپ شخصیش منتظر تهیونگ بود. ولی تنها نبود... یکیو مخفیانه با خودش اورده بود. بهش اجازه داده بود از روی صندلی کناری، بیاد و روی پاهاش بشینه. حالا هم صورتش رو میبوسید و بدنش رو نوازش میکرد. خیانت میکرد ؟!

قبل از اینکه فکرتون منحرف تر بشه باید بگم جونگکوک بام رو با خودش آورده بود. هاپو رو روی پاهاش نشونده بود و هردوشون مثل پسربچه های یه ساله باهم بازی میکردن. البته بام واقعا یک سالش بود.

بام یه گرگ شلوغ و دردسرساز بود ولی پیش جونگکوک تبدیل میشد به یه پاپی اروم و مودب!

تا حالا کلی صورت جونگکوک رو لیس زده بود که نشون میداد چقدر دوستش داره. ولی آروم موندنش خیلی طول نکشید چون یکی با سرعت از کنار ماشین رد شد. بام هم هیجان زده شروع کرد به پارس کردن.

+آروم باش پسر... چیزی نیست اروم با–

+برو بگیرش!

با شنیدن صدای تهیونگ غافلگیر شد و سرش رو از پنجره بیرون برد. تهیونگ رو کمی دورتر دید که روی زانوهاش خم شده و نفس نفس میزنه. سریع از ماشین پیاده شد و سمتش رفت. تهیونگ دوباره گفت:

+میگم برو دنبال اون... من دیگه نمیتونم بدوم..!

جونگکوک به پشت سر نگاه کرد و بام رو دید که با هیجان دنبال پسری میدوه که تهیونگ میگفت بره دنبالش. بیخیال اونها شد و با نگرانی سمت تهیونگ رفت:

+حالت خوبه؟! چیشد؟

هنوز نفس‌ِ عرویک‌ساز منظم نشده بود. به خاطر هیجان و دویدن قفسه سینش میسوخت و سرفه‌اش گرفته بود. شالگردنش رو از جلوی صورتش کنار زد و گفت:

+تمومش کردم... فقط یکی منو دید!

جونگکوک شونشو گرفت و کمک کرد صاف وایسته. تهیونگ چند بار سرفه کرد.

+اشکال نداره خودت خوبی؟

+فرار کرد؟!

جونگکوک پشت سرش رو نگاه کرد و جواب داد:

+بام رفت دنبالش! نگران نباش...

+بام ؟؟!

حالا که حالش بهتر شده بود دست‌های جونگکوک رو پس زد و شروع کرد به غر زدن:

+پسر منو با خودت آوردی؟ برای چی اونو قاطی کارای کثیفمون کردی جئون. اون از هممون معصوم تر بود... هی وایستا... کجا میری؟

جونگکوک سمت بام دوید و تیهونگ آرومتر همراهیش کرد. بام خرخر میکرد و طبق عادت عجیب همیشگیش... لباسی رو بین دندون‌هاش داشت! انگار این بچه فتیش لباس داره...انگاد اصلا به اون معصومیتی که تهیونگ میگفت نیست.

+عالی شد... پسره‌ی مزاحم فرار کرد... حداقل صورتمو ندید!

جونگکوک بام رو نوازش کرد و آروم گفت:

+بامیا چی پیدا کردی؟ بده ببینم پسر.

بام آروم لباس رو توی دست های جونگکوک رها کرد. یه لنگه‌ی دستکش بود. جونگکوک دستکش روبالا گرفت. به نظرش آشنا میومد کجا دیده بودش ؟!

اوه ‌اوه...! یادش اومد اینو کجا دیده:

+لعنتی... این که برای جیمینه...

بلند شد و دستکش رو توی جیبش گذاشت. تهیونگ گفت:

+پارک جیمین؟ مطمئنی؟

جونگکوک همونطور که به سمت جیپ برمیگشت گفت:

+اون همخونه منه. این دستکشو قبلا هم دستش دیدم. اون توی این آژانس روزنامه کار میکنه‌..‌ خودش بود. اونی که تورو دید خودش بود.

+تو با اون همخونه‌ ای؟!

جونگکوک برگشت سمت تهیونگ. شالگردنش رو دوباره جلوی صورتش کشید و موهاشو کنار زد. نگاهی به سر تا پای پسرش انداخت. این مدت همیشه اونو با لباس‌های صومعه میدید.

ولی الان این تیپ جدید...! موهای مرتب و شونه زده. چهره‌ای مثل زیباترین عروسک ساخته شده. قشنگ‌تر از عروسک دور گردنشون.

+لباس‌های من بهت میاد. حسود هم میشی بهت میاد عروسک!

تهیونگ نگاهشو دزدید و گفت:

+حسودی نمیکنم فقط بهم نگفته بودی با اون زندگی میکنی. اوه خدا اگه فرار نمیکرد و دست من میفتاد میکشتمش.

+حالا که میدونیم اون جیمین بوده نمیتونیم بکشیمش.

+چی؟؟ یعنی بزارم یه شاهد زنده بمونه؟ چرا باید همچین ریسکی کنم ؟!

+چون اون دوستمه!

تهیونگ پوزخندی زد و پرسید:

+مگه مهمه؟

جونگکوک با عصبانیت داد زد:

+معلومه که مهمه.

وقتی چشم های ترسیده تهیونگ رو دید سعی کرد آروم تر باشه:

+ببین تهیونگا میدونم به چی فکر میکنی. درسته که هیچ شاهدی نباید زنده بمونه... ولی جیمین فرق داره.

تهیونگ دیگه داشت عصبی میشد. به اندازه کافی برای کشتن رئیس روزنامه استرس داشت. حالا هم جونگکوک مثل قبل سرش داد زد.

+برام دردسر میشه. اگه منو لو بده چی؟

+نگران نباش نمیزام این اتفاق بیفته. خودم حلش میکنم تو کاری بهش نداشته باش. باشه؟

تهیونگ عصبی نفسشو بیرون داد. راضی نبود ولی مجبور بود قبول کنه. پس اروم سر تکون داد. حالا باید منتظر هر پیامدِ بدی میموند.

𝙥𝙞𝙣𝙤𝙘𝙘𝙝𝙞𝙤 (KookV)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant