یک هفته گذشته بود و این خیلی مشکوک بود ک انقد سکوت بود و اتفاقی نمیفتاد پاش بهتر شده بود و عصارو کنار گذاشته بود بیرون بود و داشت با پدرش تلفنی حرف میزد
-تهیونگه من...تایگر بابا...چرا انقد لجبازی توله
خنده ای کرد
-کامان دد...نگران نباش فقط اومدم چن تا کتاب بخرم
-مواظب باش کاش گاردا باهات میومدن
-میخوام تنها باشم اینجوری حسش بهتره شمام نگران نباش من دیگ میتونم از خودم مراقبت کنم حواسم هست
وقتی تلفن و قطع کرد توی یه کوچه پیچید تا به کتابفروشی برسه ک یهو سه تا گنده جلوش افتادن
-چطوری کیم؟
اخماش تو هم رفت
با ضربه ای ک به سرش خورد ناله ای کرد ولی از هوش نرفت
-عجب سگ جونیه
مشت محکمی توی صورتش خورد ک روی زمین افتاد و چشماش بسته شد
سریع بلندش کردن و توی ماشین بردن
-شت از دماغش داره خون میاد
-خب ک چی
-مگ نمیدونی...میگن رئیس پارک دوسش داشته
-چرنده
-میگن...
-هومممم
گاردی ک سر ته رو پاش بود گف
-تا من یه کاری میکنم دست و پاشو ببندید
-چیکار
مرد سرشو تو گردن ته برد و کبودی رو گردنش درست کرد
-حالا شد
-ودف
-گردنش زیادی تو چشم بود
وقتی رسیدن اونو رو کولشون انداختن و سمت اتاق جیم رفتن
با اجازش وارد شدن فلیکسم کنارش بود بدن ته رو روی زمین گذاشتن
-قربان...گرفتیمش
چشمای فلیکس گشاد شدجیم با دیدن عشق زیباش ک از دماغش خون سرازیر بود و لپش سرخ بود عصبانی نفس کشید
+هی...هیونگ
_برو بیرون
+ولی...
+گمشو فلیکس!
پسر لرزید و از جاش بلند شد تهیونگ رو زمین بود
_دو ساعت دیگه به اون داداش لنگ درازش زنگ بزن بیاد ببرتش...دقیق دو ساعت دیگه!
برادر کوچیکه سری تکون داد و ترسون از اتاق بیرون رفت و در رو پشت سر بست به چهره کبود و داغونش نگاه کرد از جاش بلند شد سمتش رفت و بدنش رو توی آغوشش گرفت
_کی اینکار و باهات کرده؟
بغض کرد و بلندش کرد روی تخت خوابونش کیسه یخی از توی یخچال اتاق برداشت و روی صورتش گذاشت همزمان لب هاش رو روی گونه و صورت کبودش میذاشت و آروم قربون صدقه اش میرفت شاید اگه تهیونگ هوشیاری داشت مجبور بود مراقبتش رو به دکتر بسپاره و خودش بره
بوسه هاش رو ادامه داد و با دل تنگی گردنش رو بوسید با کبودی ای که دید اخماش توی هم رفت
دستش رو روی گردنش کشید
_کدومشون جرات کرده به جواهرم لب هاش رو بچسبونه؟
دستش رو مشت کرد
_میکشمش
به مراقبت از اون ادامه داد تا بعدا حساب اونا رو برسه
در باز شد
-خب خب...
پدرش داخل شد جیمین بالا سر ته وایساده بود
-بلاخره این ولد چموش کیم و گرفتیم...کیم خیلی سعی کرد تو قفسش نگهش داره تا بلایی سرش نیاد...خیلی دوسش داره...حتی از پسر کوچیکشم بیشتر
فک ته رو تو دستش گرف و به صورتش نگاه کرد
-دقیقا شبیه مادرشه...یه ذرم مثه کیم زشت نشده...بیاریدش اتاق شکنجه
گاردا سمت ته رفتن و بلندش کردن سمت جیم رفت و دستی به سرش کشید
-امروز انتقامتو میگیرم پسرم...
همه توی اتاق شکنجه بودن جیم و پدرش رو صندلی نشسته بودن و فلیکسم پشتشون وایساده بود دوتا طناب به دستای ته وصل بود ک هرکدوم دست یه گارد بود آبی روش ریختن ک با ترس بهوش اومد و نفس نفس زد
-آیی
سرش درد گرفت
-حالت چطوره تهیونگ؟
نگاهشو به پارک داد
-فک کردی میتونی به ماشین پسرم حمله کنی و قسر در بری؟
نگاهشو به جیم داد پس وقتش بود تا تقاص بده
-خب تهیونگ تعریف کن
دوتا گارد طناب و کشیدن ک دستای ته کش اومد و صدای دادش کل شکنجه گاه و گرفت عضلات بازوش داشت کش میومد اخمای جیمین وحشتناک توی هم رفت و دستاش مشت شد
-البته نمیخواد تو چیزی بگی همه چیز معلومه...میدونی اگر پسرم درگیر دوس پسر جدیدش نبود خودش انتقام میگرفت ولی اونو خیلی دوست داره و دلش نمیاد وقتشو حروم تو کنه اون خوشگلتر از توعه و...
ته سرش پایین بود با بغض و ملتمس گف
-بسه...بسه..بسه پارک...شکنجم کن فقط حرف نزن...عاح
تصور اینکه جیمین کسه دیگ ای رو دوست داشته باشه باعث میشد جیگرش آتیش بگیره
دستاشو مدام میکشیدن حس میکرد الان جداشون میکنن
پارک نیشخندی زد شلاق و از گارد گرفت و سمت فلیکس گرف
-برو پشتش
فلیکس با ترس به پدرش و جیم نگاه کرد اگ هیونجین میفهمید عشقشو سر میبرید
پدرش با عصبانیت شلاق و به جیم داد
-گویا خودت باید انتقامتو بگیری پسرم
جیم نگاهی به تهیونگ انداخت
باید بهش زخم میزد؟ خودش نمیتونست درمانش کنه اون همین حالا هم کلی زخمی شده بود
_مگه من آسیب ندیدم؟
+چرا پسرم!برای همین اون اینجاست
_من موقع تصادف تنها بودم...خودش بهم ضربه زد...تنهامون بذار خودم میخوام شکنجه اش کنم...میدونم چجوری عذابش بدم
شلاق رو توی دستش محکم تر گرفت و ضربه ای به زمین زد که صدای بدی داد
مرد خندید و جلو اومد پشت شونه پسرش زد
+عالیه! بهت افتخار میکنم! فلیکس بهتره ازش یاد بگیری پسره ی کودن
چشماش رو از توهینایی که به برادرش میشد محکم بست و منتظر موند تا همه از اون اتاق نمور و سرد بیرون برن
میدونست که حتی پنجره ای نیست تا حس خفگی بیشتری رو به فرد بده و دوربینی نیست که نگاهشون کنه
سرد و بی حس به تهیونگ نگاه کرد صندلی اش رو جلو کشید و رو به روش نشست
با کفشش چونه اون رو بالا آورد و به چشم هاش نگاه کرد
ته با غم چشماشو به اون داد دستاش هنوز درد میکردن و حتی حسشونم نمیکرد کنارش افتاده بودن
قلبش داشت رو دور هزار میزد اون میخواس انتقام بگیره انتقام بدجنسی ک ته در حقش کرد و ته هیچ مخالفتی نداشت حاضر بود زیر شلاقای پسر جون بده اگ اون راحت میشد چون خودش دید پسر چقد عاشقش بود...
YOU ARE READING
𝕷𝖚𝖉𝖚𝖘
Fanfictionجیمین هیچ وقت فکرشو نمیکرد کسی ک شب و صبح میبوسیدش و میپرستیدش نقشه قتلشو بکشه و بخواد از عشقشون سواستفاده بکنه.... -بگو چی کارکنم؟ شلاق رو دور گردن اون انداخت و جلو کشیدش -چی میتونه تلافی ضربه ای که بهم زدی باشه ته؟ -هرچی ک دوس داری جیم... فلیکس با...