هیو گف
-دارم میرم بیمارستان می...میخوای باهاش حرف بزنم؟
ته با سردی گف
-نه...جیم کنار فلیکس نشسته بود اون بچه تازه به هوش اومده بود اما از درد قفسه سینه نمیتونست حرف بزنه و از این ناتوانی و اتفاقاتی که مسببشون بود اشک از گوشه چشماش میریخت
آروم موهای طلاییش رو نوازش کرد
_گریه نکن...یکم کصخلی...ولی چیکارت کنم داداشمیهیو پشت در اتاق وایساده بود و با موبایل حرف میزد
-بهوش اومده چیکار کنم
-برو تو دونسنگه احمق من
-جدی و سرد باشم دیگ؟ پررو نشه
-گاددد..هیو...مشکل من و فلیکس ربطی به تو نداره گرچه بخاطر توعه احمق بود پس سعی کن متواضع باشی...اگ جیم دوسش نداشت تیکه تیکش میکردم
-عه هیووونگ
-مرض...خاک تو سردر زده شد و قدت بلندی توی چارچوب در مشخص شد
+هی..یو
فلیکس با دیدنش آروم زمزمه کرد
_بیا لنگ درازتم اومد دیگه غصه نخوراروم کنار تخت رفت و وایساد دلش میخواس بغلش کنه ولی باید سعی میکرد مثه هیونگش سرد و جدی باشه
-خوبه ک حالت خوبهجیم اخمی به اون پسر کرد
_چی؟ خوبه که حالت خوبه؟
از جاش بلند شد و رو به روش وایساد
_اونی که اینجا زجه میزد من بودم؟ حالا که زنده اس اینجوری باهاش حرف میزنی؟
+هی..یونگ...نک..
_خفه شو میکشمتا
تهدید آمیز بهش گفت و نگاهش کرد سمت هیو برگشت و ابرویی بالا انداخت
_اینجوری باشه نمیتونم باهات کنار بیام مرد جوان...برو...تا تصمیمت رو نگرفتی برنگرد...برام مهم نیست چقد طول بکشه
+نه...خواهش میکنم...
گریه فلیکس شدید تر شد اما جیمین جدی بود و حتی از تهیونگ هم کفری بود باید جایی انرژیش رو خالی میکردهیو از پررویی مرد جا خورد و اونم اخم کرد
-برادر تو ادم اجیر کرده هیونگه منو بزنن اونوخ از من طلبکاری؟ چیه انتظار داری برم ببوسمش ک هیونگمو اذیت کرده سر قضاوت اشتباهش؟ معلوم نیس چی به اون ادما داده به تن هیونگم بمالن هروقت میره حموم با ناخن کل تنشو کبود میکنه
اینکه هیو نمیدونست چ خبره خیلی خوب بود
-اصا تو چه کاره ای پارک؟ فک کردی چون برادر بزرگتری باید تو همه چی دخالت کنی؟
جیم غرید
_کاری که با هیونگت کرده غیرقابل بخششه درست! هیونگ تو معشوق منه من زودتر از تو اونجا بودم که ازش مراقبت کنم و مطمئن باش هر بار که کسی کاریش کنه براش مجازت میبرم
صداش رو پایین آورد و تو چشمای پسر خیره شد
_من برادر بزرگترشم کسی که با پوست و خون بزرگش کرده...ولی مطمئن باش برای هر اشتباهش تنبیه هم شده و این کارش بی جواب نمونده...خدافظی آخرت رو ازش بکن اون داره به اسپانیا میره تا زندگیش رو خودش اداره کنه هیچ حمایتی از طرفم نداره تا زمان تنبیهش تموم شه
فلیکس دستش رو روی دهنش گذاشت فکر میکرد جیمین بعد از این اتفاقی که براش افتاد بی خیال میشه اگه اومدن هیونجین انگار عصبی ش کرده بودپوزخند تهیونگ با حرفای اون بیشتر شد تمام اون مدت داشت حرفاشونو میشنید چون برادر احمقش میخواس بعدا نظر هیونگشو بشنوه ولی با حرف هیو اخمی کرد
-نه...نه...حق نداری بفرستیش...من نمیزارم
ته پوفی کرد
-حالا واسه من پطروس فداکار شده توله سگ
جیم غرید
_میخوای جلومو بگیری؟ موفق باشی
لبخند حرص درآری زد
_میدونم اینا به برادرت میرسه...بهش بگو گاردش یه عوضیه درست همون موقعی که بهش اعتماد کنی یه چاقو تو پشتت فرو میکنه...دقیقا عین همونی جاش رو روی پشتم دارم
هیو با اخم غرید
-من مثله هیونگم نیستم پارک بهتره معشوقه منو تهدید نکنی
اخمای ته توهم رفت هم از حرفای جیم هم از حرفای برادرش چطور جرئت میکنه...البته ک اون چیزی نمیدونس پس طبیعی بود
جیمین نقشه تخمی پدرشو نمیدونست...و ته نگرانی نداشت ولی فقط نگران کمر یا شونه جیم بود ک به گفته خودش کوک بهش چاقو زده...دهن اون جئون و بعدا یه جوری صاف میکردصدای هق هق فلیکس بلند شد
_از اینجا برو...زیاد زبون درازی نکن
+هیونگ...خواهش
_فلیکس ساکت باش...من تصمیم رو گرفتم..اون عذرخواهیتو قبول نکرده بخوای میتونی بری شخصا عنوانش کنی...ولی فکر نمیکنم وقت زیادی داشته باشی هفته دیگه پروازتههیو دستاشو مشت کرد یعنی فقط بخاطر حرف هیونگش اون مردک میخواس جداشون کنه وقتی صدای زنگ موبایلش بالا رفت و اسم هیونگشو شنید سریع جواب داد
-گوشیو بده بهش
هیو گوشی و سمت جیم گرف و ته سریع حرف زد
-تا دنیا دنیاس پارک جیمین برادرت و نمیبخشم حتی اگ صد سالم اسپانیا بمونه و برگرده من یادم نمیره باهام چیکار کرده بعدشم...من ک میدونم اگ بفرستیش عین یه سگ افسرده میشی...و من زیر افسرده ها نمیرم دکترا میگن دیکشون راس نمیشه
نیشخندی زد اون خیلی بی پروا و هورنی بود البته فقط برایه یه نفرجیم اروم گف
_تو نگران نباش کیم...من قدرت خودم رو دارم...فلیکس دوره تنبیهش رو میگذرونه و برمیگرده مهم دل توعه که خودم به دستش میارم
به هیونجین نگاه کرد که کنجکاو بود
_البته اگه افسار سگت رو باز کنی و سر به نیستش کنی
ته غرغر کرد
-داری برای بوسه ها و توجه هایی ک حقمه شرط میزاری؟ مشکل تو با این جئون چیه؟ بگو منم بدونم
موهاشو دور انگشتش پیچوند
جیم مهربون گفت
_الان وقت گفتنش نیست...اوی تو! دستش نزن بهش بیرون بیرون
دمپاییش رو درآورد تا هیونجین و بزنه تا نزدیک فلیکس نشه
_بیا بهش بگو بره میگیرم لهش میکنم
ته بلند داد زد
-غلط میکنی! با اون داداش جاسوییچیت از خداتم باشه بهش دس میزنه...فاک یو پارک جیمین الان باید پیش من میبودی نه پیشه داداش عوضیت
با ناز و تخسی گف
جیم با لجبازی گفت
_نه اونجا سگ بستی من نمیام تا بعد تهیونگ امیدوارم وقتی دیدمت اون عوضی باهات نباشه ...بیا دراز گوشیتو بگیر
گوشی رو به اون داد
_بیا برو دیگه خدافظیتم کردی
+هیونگ...تروخدا...من دوستش دار..
_منم دوستش داشتم و تو اون کار و باهاش کردی
با جمله جیمین فلیکس خفه شد و ضربان قلبش بالا که این باعث شد دستگاه بوق بخوره و پرستاری توی اتاق بیادهیو رو بیرون کردن و اون با ناراحتی به عمارت برگشت و با تهیونگ دعواش شد و ته خیلی عصبانی بود ک نمیتونس واقعیت و بگه و برادرشو خفه کنه چون اون اعتقاد داش فقط یه زدن انقد پافشاری نداره و تهیونگ ک واقعیت و میدونست فقط پوزخند میزد و صحنه رو ترک میکرد....
YOU ARE READING
𝕷𝖚𝖉𝖚𝖘
Fanfictionجیمین هیچ وقت فکرشو نمیکرد کسی ک شب و صبح میبوسیدش و میپرستیدش نقشه قتلشو بکشه و بخواد از عشقشون سواستفاده بکنه.... -بگو چی کارکنم؟ شلاق رو دور گردن اون انداخت و جلو کشیدش -چی میتونه تلافی ضربه ای که بهم زدی باشه ته؟ -هرچی ک دوس داری جیم... فلیکس با...