هیونجین به هیونگ خوابیدش نگاه کرد دلش شور میزد پدرش امروز صب قول پسر پارک و به هیونگش داده بود
با صدای داد و بیداد بیرون سریع بیرون رفت
-حالا میندازمت جلوی پاش تا هرکاری میخواد باهات بکنه...شما پارکای عوضی حق ندارید پسر منو ناراحت کنید
پدرش همونطور ک یقه جیم تو دستش بود اون و توی اتاق کشید و جلوی تخت تهیونگ انداخت
هیو با گیجی گف
-پدر این چ کاریه هیونگ حالش خوب نیست
-خوب میشه پسر...خوب میشه
و بعد با گارداش بیرون رفت تا اونارو تنها بزارهجیمین آهی از درد کشید و دستش رو روی سرش گذاشت
_فاک شما همتون میخواید کله منو بترکونید
نگاهش به تهیونگ افتاد که هنوز خواب بود
_حالش چطو...توی لنگ دراز نمیخوای بری بیرون؟ هیونگت باید خورده حساباشو باهام صاف کنهفلیکس به گوشی حمله کرد و وقتی پیام هیونجین رو دید میگفت جیمین پیش اوناست نفس راحتی کشید
هیونجین با اکراه گفت
-حالش خوب نیست...نباید تنهاش بزارم
با نگاه آتشین جیم لبشو گاز گرفت و اروم از اتاق بیرون رفت ولی پشت در گوشاشو چسبوند تا بشنوه چی میگنجیم بعد از رفتن اون سریع روی تخت رفت از خواب بودنش سو استفاده کرد و لباش رو روی گونه اش گذاشت آروم بوسیدش و موهاش رو نوازش کرد انگار شراب ممنوعه ای بود که نایاب بود و جیمین هر لحظه ای رو که به دست میاورد ازش مینوشید
_فاک...دلم برات تنگ شده بود
اما انقدر آروم گفت که مطمئن بود نمیشنوهبعد چن دقیقه حوصله هیونجین سر رف چون صدای هیونگش نمیومد بعد چن دقیقه ته چشماشو اروم باز کرد و با دیدن اون چشماش گشاد شد سریع نشست و بهش نگاه کرد از بین موهاش خون ریخته بود و خشک شده بود و دستاش بسته بود نفس ته قطع شده بود
_دست نزن درد میکنه!
اخم کرد و ازش فاصله گرفت
_بابا جونت آوردتم اینجا دق و دلیتو سر خالی کنی...زود باش فلیکس خونه تنهاست
-دق و دلی چی؟ من چیزی نگفتم اون خودش اینکارو کرده
از رو تخت بلند شد و دمپاییاشو پاش کرد
-برو...برو برادرت تنهاس
روشو ازش گرفت و سیگارشو از رو میز برداشت پشتش به اون بود
-حتما خیلی سخته قیافه ادمی و ک ازش متنفری مدام ببینی
_ حتما میر...اخ
خواست بلند شه اما سرش گیج رفت و دوباره سرجاش نشست
دستاش رو روی زخمش گذاشت
دوباره داشت خون میومدسیگار ته از دهنش افتاد سریع سمتش رفت و جلوش نشست و دستشو به موهاش کشید با دیدن خون ضربان قلبش بالا رفت سریع سمت کمدش رفت و جعبه رو بیرون اورد روی تخت کنارش نشست رو زانوهاش نشست و لای موهاشو گشت و زخمشو پیدا کرد اروم دستمال و برداشت و روشو پاک کرد
_قرار بود شکنجه م کنی...نه اینکه مراقبم باشی
زخمش میسوخت و هیس میکشید
دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و بینی ش رو روی شونه اش گذاشت و چشماش رو بست چرا این آرامش و باید از خودش میگرفت دلتنگش بود قلبش هر دفعه نیازش به اونو فریاد میزد
میخواستش بعدا میتونست این رو پای درد سرش و سوزش زخمش بذاره
ته غرید
-فعلا ک تو داری شکنجم میکنی پارک من ضعیف تر از اونی شدم ک بخوام کاری باهات بکنم
اروم مایع ضدعفونی رو روی پد ریخت و روی زخمش گذاشت لبشو از درد کشیدن مرد گاز گرفت اروم چسب زد و روشو بوسید
-تو که دم به تله نمیدی چجوری گرفتنت
جیم خشن گف
_دهنتو ببند درد دارم
صورتش رو توی سینه اون قایم کرد و عطرش رو نفس کشید
_تا کی قراره این روال ادامه داشته باشه؟ دفعه بعدی بابات جنازه مو از تو قبر در میاره و میاره پیشت
ته با مشت بیجونش به بازوی اون زد
-من دهنمو ببندم؟ تو دهنتو ببند ک حرف مرگتو میزنی...این روند ادامه نداره...تب کردم پدرم فک کرد شکنجم کردید
YOU ARE READING
𝕷𝖚𝖉𝖚𝖘
Fanfictionجیمین هیچ وقت فکرشو نمیکرد کسی ک شب و صبح میبوسیدش و میپرستیدش نقشه قتلشو بکشه و بخواد از عشقشون سواستفاده بکنه.... -بگو چی کارکنم؟ شلاق رو دور گردن اون انداخت و جلو کشیدش -چی میتونه تلافی ضربه ای که بهم زدی باشه ته؟ -هرچی ک دوس داری جیم... فلیکس با...