Part 12

136 30 4
                                    

جیم سینی غذا رو آورد و روی میز کنار تخت گذاشت
_بیبی...برنمیگردی منو مهمون لبات کنی؟
روی تخت نشست و موهاش رو نوازش کرد

ته اروم چشماشو باز کرد به سمت اون چرخید دستاشو اروم برد و آغوششو برای اون باز کرد و مردم بغلش کرد اونم اروم گردن و گوششو بوسید
جیم اروم گفت
_بلند شو باید غذا بخوری
بوسیدش نوازشش کرد
ته نالید
-ن..نمیشه..به جای...غذا..فقط ببو..سیم؟
به چهرش نگاه کرد و اروم رو گونشو بوسید

_بعد از غذات...با هر لقمه یه بار میبوسمت قبوله؟
روی لب هاش زمزمه کرد و اون رو روی پاش نشوند

ته با بالا تنه لختش به سینه اون تکیه داد و اونم به تاج تخت اروم نون تست و تو دهنش برد و یکیم عقب برد تا اون بخوره
اروم سرشو برگردوند و به اون نگاه کرد
-کجا...بودی ک...خونه نبودی؟

جیم روی لباش بوسه ای کاشت _رفته بودم قراردادا رو درست کنم دستاش رو روی شکمش کشید و سینه هاش رو نوازش کرد_متاسفم که دیر کردم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جیم روی لباش بوسه ای کاشت
_رفته بودم قراردادا رو درست کنم
دستاش رو روی شکمش کشید و سینه هاش رو نوازش کرد
_متاسفم که دیر کردم

-تو...ک..نمیدونستی
اروم ساندویچ و توی دهنش برد و گازی زد وقتی ساندویچ تموم شد نگاهی به آب و آبمیوه تو سینی کرد ولی نخورد اروم سینی رو عقب زد و تو بغل اون چرخید و سرشو به شونش تکیه داد
جیم با لبخندی گف
_زود باش چیزی تا آخر غذات نمونده
صورتش رو نوازش کرد و انگشت هاش رو نرم روی گونه اش کشید

-نمیخورم
لبشو رو خط فک اون گذاشت و اروم بوسه های نرم و ریزشو تو اون محدوده خالی کرد
-کاش...من واقعا...یه..کتا..بفروش..بودم...توام...شرک..ت..داشتی
یادش میومد چه دروغایی بهم گفتن تا نفهمن چیکارن

_میتونیم فکر کنیم که اینطوریه...نه؟
لباش رو آروم و نرم بوسید وقتی نوازشش میکرد چشمای پسر خمار تر میشد
_اگه تو منو بخوای هرچی جلومون باشه رو برمیدارم
پسر داشت توی دستاش به خواب میرفت اما در با شدت کوبیده شد و هیونجین عصبانی وارد اتاق شد و با دیدن صورت هیونگش عصبانی تر شد
+توی عوضی با هیونگم چی کار کردی!
تهیونگ رو از آغوشش بیرون کشید لحظه ای طاقت نداشت نزدیک اون باشه
رو به روی پسر ایستاد و اخم کرد
_من این کار رو نکردم!
×من بودم...
فلیکس با شنیدن صدای فریاد هیونجین از اتاق بیرون اومد و با چشمای اشکی به عشقش نگاه کرد
هیونجین چشماش درشت شد و به لکنت افتاد
×کسی رو اجیر کردم تا بزنتش و...فکر میکردم اون مقصر جدایی منو توعه
توضیح داد و سرش رو پایین انداخت
+نمیبخشمت...شاید راهی برای برگشتم بهت بود... ولی دیگه نمیخوام ببینمت
جیمین به اون دوتا نگاه کرد فلیکس در حالی که اشک هاش روی گونه اش میریخت بهش نگاه کرد و لبش رو گاز گرفت نفس نفس زد تا اکسیژن پیدا کنه اما سخت بود

ته دستشو رو قلبش گذاشت
-چطوری اومدی تو؟
-حمله کردیم...ولی کسی و نکشتیم بهشون گفتیم دنبال توییم...هیونگ چرا لپات انقد سرخه و باد کرده؟ خدای من
اونو بغل کرد ولی بعد اونقد عصبی شد ک اسلحشو سمت جیم گرفت
ته رو دستش زد
-حق نداری!!!
هیو سرشو پایین انداخت و اسلحشو تو جیبش گذاشت
ته اروم سمت تخت رفت و کتشو برداشت و تنش کرد بدنش لخت بود و کتشم دکمه نداشت
ته خداروشکر کرد ک فلیکس تجاوز و تحریک کنندرم نگف وگرنه هیو میکشتش
-تو حیاط منتظرم باش هیو
وقتی هیو با عصبانیت بیرون رفت ته حتی رغبتی نداشت اسم فلیکس و صدا کنه پس پسر خودش با گریه بیرون رفت
جلوی اون وایساد و به چشماش نگاه کرد
-من...از اون روزی ک مامور شدم...گولت بزنم و بکشمت...خواستمت
جواب مرد و داد و اروم بیرون رفت

جیم دم در اتاق ایستاد و بهش تکیه داد
_کتاب فروش...نمیخوای طراح شرکت و ببوسی؟
لبخند کوتاهی بهش که توی راهرو بود زد
دستش رو گرفت و عقب کشیدش صورتش رو بین دستاش گرفت و لباش رو بوسید
_تو باید هر ثانیه که پیشمی منو ببوسی...باید بهم یادآوری کنی داشتنت خواب نیست
فعلا تماما تهیونگ رو میخواست قضیه بین اون دو نفر رو بعدا حل میکرد
ته گف
-همه من..ماله توعه..تا وقتی..جون دارم
رو لبش و کنارشو بوسید اون لبشو میبوسید و مک میزد با بوق ماشینی لحظه ای خندش گرفت ولی لباشو گاز گرفت
نمیخواست ازش جدا شه ولی باید میرف هیو عصبی بود و منتظر
-طراح شرکت...نمیزاری کتابفروش بره؟

جیم خندید و بوسه سطحی ای روش کاشت
_برو...الان سکته میکنه

یه هفته ای بود اون پسر توی اتاق خودش بود و نمیخواست بیرون بیاد جیمین پوکه های قرص قلبش رو این طرف و اون طرف پیدا میکرد و نگرانش بود
در اتاقش رو باز کرد و به جسمش که روی تخت بهش پشت کرده بود نگاه کرد
_فکر کنم به اندازه کافی چوب خودخواهیتو خوردی نه؟ بلند شو...آبغوره گرفتن رو تموم کن
روی تخت نشست اما پسر حرکتی نکرد
_فلیکس؟
دستش رو روی صورت پسر کشید و متوجه سرمای بدنش شد
_فاک! فاک! فلیکس!
تکونش داد اما تاثیر نداشت بدن بی جونش رو توی بغلش گرفت و بیرون دوید امیدوار بود دیر نرسه....

𝕷𝖚𝖉𝖚𝖘Where stories live. Discover now