از ماشین پیاده شد و همراه هیو و کوک جلوی اون وایساد صورتش بدون حس بود
لحظه ای اسلحشو بالا اورد و سمت جیم گرفت جیم اخم کرده بود فلیکس با ترس به ته نگاه کرد
*-میتونی اونو بکشی و بعد زیر من باشی عزیزم...میدونی ک بیشتر از اون دوست دارم*
کوک نیشخندی زد و لحظه ای بعد ته با تمرکز به سینه جیم شلیک کرد و جیم افتاد
فلیکس جیغی زد و اونقدر عصبانی شدک لحظه ای اسلحشو بیرون اورد و سمت ته شلیک کرد ولی چون اشک تو چشماش بود اشتباه زد و پای ته رو سوراخ کرد
صدای داد ته کل حیاط و گرفت و اونقدر سلیطه بازی دراورد ک کوک و همه نگرانش شدن و داشتن برمیگشتن ک ته اروم به هیو گفت
-بمون پیشش به بهانه کشتن فلیکس...زندس
و بعد همراه کوک و افرادش رفتن
تمام افراد جیم دورشو گرفتن و دیدن فلیکس پیشونیشو به شکم برادرش چسبونده و گریه میکنه ولی یه چیز عجیب بود....
خونی از جیم نمیومد...
ته با تمرکز به پلاک گردنبند شلیک کرده بود و جای پلاک رو بدن جیم فقط کبود شده بود
وقتی جیم چشماشو باز کرد هیو بالا سرش اومد و از نقشه برادرش جا خورد...اون گردنبند کجا بود؟وقتی اونا رفتن سر جاش نشست و غمگین نفس کشید
کمی سینه اش درد میکرد و همین باعث میشد اه بکشه
+هیونگ!
فلیکس با اشک و گریه گفت و خودش رو توی آغوش جیمین انداخت
_گاد! اگه میکشتیش هیون و آتیش میزدم...هرچند الانم ممکنه اینکارو بکنم
فلیکس به گریه ادامه داد و حلقه دستش رو محکم تر کرد
_همه ی اینا تقصیر اون عوضیه...دلم میخواد با دستای خودم بکشمشوقتی داخل اتاق رفتن کوک با سرخوشی و ذوق گف
-افرین بیبی بوی! خیلی دوس داشتی زیرم باشی نه؟ میدونم دیک من بیشتر بهت حال میده تا اون
ته نیشخندی زد درسته ک درد پاش وحشتناک بود و داشت خون از دست میداد ولی ایز تایم!
برگشت و سمت اون شلیک کرد ولی کوک زودتر جاخالی داد و تهیونگم پشت یه ستون قایم شد و صدای اونو شنید
-بیا بیرون ته کوچولو! هاهاهاهاهااز ماشین پیاده شد چشماش هر لحظه کم سو تر میشد تمام گاردای جیم جلوش وایسادن و اسلحه هاشونو به سمت اون ادم خونی گرفتن اون کیم تهیونگ بود!
ولی وقتی سر جئون جونگکوک و تو دستش دیدن اروم عقب رفتن و ته فرصت کرد اروم خودشو از میونشون به کاخ برسونه
وقتی وارد شد هیو و فلیکس و جیم و دید ک از مبل بلند شدن و شوکه نگاهش کردن
-کادوی...تولد...دیگت...جیمینم
سر کوک و سمتش پرت کرد و سر با صدای بدی جلوی پای جیم افتاد و خون دور برش ریخت
ولی لحظه ای بعد صدای گرومپی توجه هارو جلب کرد هیو سریع سمت ته رفت
-هیونگ؟ هیونگ لطفا...چشماتو....فاک!!!!!فاکککککککککک این چیههههههههههه؟!
صدای داد هیو کل کاخ و لرزوند کمر ته انگار از وسط نصف شده بود زخم بزرگی روی کمرش بود و انگار همه خونا از اون بود و حتی پاشم خونی بود و ضربانشم خیلی کم بودبا دو سمتش رفت و سوار ماشینش کرد باید به بیمارستان میرسوندش اون زخم آشنا و دردناک بود نمیذاشت کوک عزیز دیگه ای رو ازش بگیره نمیدونست با چا سرعتی خودش رو رسوند اما خیلی زود رسید و اون رو به دکتر ها سپرد
حالا باید صبر میکرد تا آینده رو ببینه
YOU ARE READING
𝕷𝖚𝖉𝖚𝖘
Fanfictionجیمین هیچ وقت فکرشو نمیکرد کسی ک شب و صبح میبوسیدش و میپرستیدش نقشه قتلشو بکشه و بخواد از عشقشون سواستفاده بکنه.... -بگو چی کارکنم؟ شلاق رو دور گردن اون انداخت و جلو کشیدش -چی میتونه تلافی ضربه ای که بهم زدی باشه ته؟ -هرچی ک دوس داری جیم... فلیکس با...