جیم واسه یه کاری به شرکت رفته بود و گفته بود ک ممکنه تا فردا نیاد
ته تمام بدنش مور مور شده بود...اون خدمتکار با پررویی تمام لباسشو تو تنش جر داده بود
نفس نفس میزد و به خودش اروم میپیچید دلش میخواس لمس شه ولی ن این مرد ک خدمتکار بود یعنی جیم انقد عوضی شده بود؟
مرد روی سینش نشست ک نفسش بند اومد اون مرد خیلی سنگین بود
-ب...بل..بلند...شو
-چیه نمیتونی نفس بکشی کیم؟جیم مدارکش رو چک کرد و متوجه نقصی بینشون شد تلفنش رو در اوردی و تماس گرفت
_اندرو...مدرک های مربوط به قرارداد ۳۲۰ و جا گذاشتم برام بیار
+ح..حتما قربان
خواست گوشی رو قطع کنه اما صدای سیلی و ناله ای اومد اندرو پشت تلفن فحش میداد و صدای درگیری میومد
اخمی کرد و دقیق تر گوش داد اون مرد یادش رفته بود تلفن رو قطع کنه
+من تورو میشناسم! تو همونی که ارباب بزرگ و کشت! تو کیمی!
پاش رو محکم روی ترمز فشار داد و چشماش درشت شد فرمون رو چرخوند تا سمت خونه برگردهته با صورت درهم نالید
-ب...برو...اون..ور
-چیه بچ؟ الان باید التماس کنی ک دیکمو توت فرو کنم زود باش
هرچقد میخواس داد بزنه یا اون مرد و بندازه پایین نمیشد انگار فلج شده بود
-ه...هم..همتونو...می..میک..شم
مرد سیلی محکمی بهش زد ک سرش کج شد و از دماغش خون اومد
-چی گفتی؟ چی گفتی هان؟
سیلی به اون طرف صورتش زد
نفسش حبس شده بود و پشت سر هم از مرد سیلی میخورد وقتی دستش خسته شد به اون نگاه کرد
گونه هاش کبود شده بود و لبش پاره شده بود و از دماغش خون میومد
-حالا صداتو ببر بزار کارمو بکنم
دستشو دور گلوی اون حلقه کرد و دست زمختشو رو سینه و شکم سفید اون کشید
-هوم...چه برگه سفیدی!
ناخناشو تو سینه اون فرو کرد و به پایین کشید ک داد ته بلند شد خداروشکر میکرد ک مرد شلوارشو درنیورده انگار فقط میخواس بهش آسیب بزنه و بعد..
فلیکس بیرون اتاق داشت به اندرو میتوپید بابدبختی با بقیه خدمتکارا کشونده بودنش بیرون
-من بعد هیونگ اینجا همه کارم حالام دهنتو ببند و گمشو!جیم با سرعت و خشنونت زیادی پارک کرد و توی خونه رفت فلیکس سعی میکرد جلوش رو بگیره اما موفق نشد ولی برادرش گوشه ای پرتش کرد و بالا رفت
با شنیدن صدای ناله ها در رو باز کرد و با تمام وجود فریاد زد
_اندرو!
به مرد حمله کرد و سرش رو محکم روی زمین کوبید روی سینه اش نشست و طوری مشت زد که میتونست صدای خورد شدن دماغش رو بشنوه
فلیکس ترسون بالا اومد و به برادر عصبانیش نگاه کرد
اندرو رو بلند کرد و به در های شیشه ای تراس کوبیدش در ها با صدای بدی شکستن و اون مرد توی تراس افتاد بالا سرش رفت و یقه اش رو گرفت روی نرده های تراس خمش کرده
_از کی دستور گرفتی؟
اندرو به من من افتاد
_بنال!
کنار گوشش فریاد زد و مرد ترسید
+ا..ارباب کوچیک...ارباب فلیکس!
برگشت و تیز به فلیکس که به خودش میلرزید نگاه کرد
_فکر نکن اون مرتیکه مرده میتونی برا خودت جولون بدی! هنوز بالاسر داری! گمشو تو اتاقت! بعدا برای ندیدن ریختت تصمیم میگیرم! میری جایی که هیچوقت نبینمت!
فلیکس از خشم برادرش بغض کرد و با قدمای تند توی اتاقش پرید و صدای هق هقش بلند شده بود
لگدی به مرد زد
_توم گمشو بیرون! میدونم چی کارت کنم!
مرد دستپاچه بلند شد و از اتاق بیرون پرید
کنار بدن لرزون پسر رفت و بلندش کرد روی تخت خوابوندش و جعبه مراقبت هاش رو بیرون کشید
_فاک...خوب شد به موقع رسیدم
از موقع مرگ پدراشون اون و ندیده بود دلتنگش بود و میخواست توی سینه اش حلش کنه ولی اون بازم ازش دلخور بود و نمیتونست این کار رو بکنه پس پنبه رو برداشت تا خون های روی تنش رو پاک کنه با دیدن زخم های روی شکمش صورتش درهم شد خم شد و روش بوسه ای گذاشتاون مرد خون دماغش و لبشو پاک کرد ولی حال ته خیلی بد بود بازوهای مرد و لمس کرد
-او...اون...می..میخواس...بهم..ت..تجاوز...کنه
دست مرد و گرفت و اروم نشست و خودشو تو بغلش جا کرد و بینیشو به گردنش کشید
-ح..حالم..خوب...نیس..ل..لمسم..کن
باورش نمیشد فلیکس اینکارو باهاش کرده و حدسش دور نبود ک تو آبش تحریک کننده ریخته تا خدمتکاراش بهش تجاوز کنن...فک نمیکرد اون پسر انقد خطرناک باشه
اشکاش رو شونه مرد افتاد
-لم..لمسم کن...دارم..میم..یرم
با صدای لرزون و ملتمس گف اشکاش مدام میریخت آبرو و همه چیزش توسط یه بچه کشک شده بود و حالا باید به اون التماس میکرد ک لمسش کنه
جیم شوکه پرسید
_لمس...؟
نگاهش به پایین تنه برجسته تهیونگ افتاد
_اون احمق باهات چی کار کرده؟ شت...
لباش رو آروم بوسید دستش رو توی شلوار پسر برد و بهش هندجاب داد
_حالت زیاد خوب نیست...آسیب میبینی
لب هاش رو ول کرد تا اون راحت ناله کنه
لباش رو به گونه اش چسبوند و حرکت دستش رو تند تر کردناله های ته بالا گرفت و بعد چن دقیقه تو دست اون خالی شد عرق کرده بود و حالش از خودش بهم میخورد داشت زیر یه خپل بی ریخت جون میداد
اروم رو پاهای اون نشست و دستاشو دور شکمش حلقه کرد و زیر گریه زد سرشو رو شونه اون گذاشت و با صدای لرزون توضیح داد
-م..من..بهت..خیانت..نکر..دم..اون..می..خواس..بهم..ت..تجاوز...کنه..م..من..شنیدم..ک..فل..یکس..بین..خدم..تکارا...او..نو..انتخ..اب..کرد
با اینکه دشمن هم بودن و قرار بود باشن ولی اون هنوزم عاشق مرد بود و نمیخواس اونو از خودش دور کنه
لپاش میسوخت و سرخ شده بود و اروم به گردن مرد لپاشو میمالیدجیم نفس عصبی ای کشید اونا وضعشون شکراب بود و هنوز هم ته به این فکر بود که بهش خیانت نکرده باشه
_میدونم...فهمیدم...مطمئن باش برای فلیکس هم تصمیمی میگیرم
گردنش رو بوسید و موهاش رو نوازش کرد
_گریه نکن...قلبمو مچاله میکنیبا حرف مرد گریش ن تنها کم نشد بلکه بیشتر شد
-او..اون..کلی...زد..تو..صورتم
داشت برای اون غر میزد پیشونیشو رو شونه اون گذاشت از نوازشای مرد لذت میبرد و حالشو بهتر میکرد اروم فین فین کرد نمیدونست وقتی حالش خوب شه چه ری اکشنی به لوس بازی الانش نشون بده ولی اون دلتنگ بود و یهویی این بلا سرش اومد نمبتونست جلوی خودشو بگیره مخصوصا ک فک میکرد مرد دیگ دوسش نداره
قلبش درد گرفت دوس نداشت به این فک کنه ک مرد فراموشش کرده
-د..دیگ دوسم..نداری؟جیم عقب کشید و به صورت گریونش نگاه کرد
_میتونی قلبمو بیرون بکشی و دقیق تر به صداش گوش کنی...اون جای هر تپش اسم تورو میگه
موهاش رو نوازش کرد و اون تار های بلند رو پشت گوشش فرستاد
_چطور میشه این الهه رو دوست نداشت؟ته به چشماش نگاه کرد جلو رفت و لباشو رو لب اون گذاشت اروم مک زد و بوسید عقب اومد و رو تخت سقوط کرد حتی نا نداشت خودشو نگه داره
جیم روش خیمه زد و آروم لب هاش رو بوسید
_استراحت کن...برات غذای محبوبتو میارمدل ته میخواست دستاشو بگیره و بگه تنهاش نزاره ولی نمیشد اون مرد رفته بود همونطور ک خوابیده بود لباس پاره و کتشو دراورد و به پهلو شد مطمئنا تا الان هیو فهمیده نیست ولی دلش نمیخواست فعلا بیاد یا خودش بره میخواس بیشتر پیش جیمینش باشه و اون ببوستش حس میکرد بدنش کثیفه و باید صدبار حموم کنه....
YOU ARE READING
𝕷𝖚𝖉𝖚𝖘
Fanfictionجیمین هیچ وقت فکرشو نمیکرد کسی ک شب و صبح میبوسیدش و میپرستیدش نقشه قتلشو بکشه و بخواد از عشقشون سواستفاده بکنه.... -بگو چی کارکنم؟ شلاق رو دور گردن اون انداخت و جلو کشیدش -چی میتونه تلافی ضربه ای که بهم زدی باشه ته؟ -هرچی ک دوس داری جیم... فلیکس با...