شب تولد جیم بود و ته رسما داشت خودشو میزد چون محض رضای خدا!!! تولده جیمه!!!! و اون تو کاخ فاکیشه و همم طبق قانون تخمی پدرش خوابن حتی اون جئون نچسب...ولی این نمیتونست جلوی تهیونگ و بگیره اون باید شب تولد عشقش بهش کلی لذت میداد
با استفاده از کلی ملافه و گره زدنشون تونست از پنجره اتاقش پایین بره و حتی در اتاقشم قفل کرده بود تا اگ کسی اومد احیانا فک کنه خوابه
گاردیم پشت کاخ نبود برای همین راحت تر فرار کرد و سمت کاخ اون دوید ساعت تازه نه شب بود و جوونا ریخته بودن تو خیابونا و این به ته بیشتر انرژی میداد وقتی به کاخ اون رسید خیلی راحت تونست از پنجره آشپزخونه داخل بشه زنا داشتن ظرف میشستن و حواسشون نبود و اون خیلی راحت تونست وارد رختکن بشه و لباسشو عوض کنه و به نظرش دامن خیلی بهش میومد...سر بند و گره زد و با سر پایین افتادش به جای ندیمه دیگ ای قهوه جناب پارک و برد و هیچکسم متوجه نشد چون محض رضای خدا مگ میشه یه زن ندیمه از خود جیمم قد بلندتر باشه
وقتی در زد تونس صدای فاکی اونو بشنوه در و باز کرد و داخل شد
-میووووو ارباب
جیم شوکه دم تلفن گف
_ببین من یه کار فوق العاده فوری برام پیش اومده تماس میگیرم
تلفن رو قطع کرد وسمت اون رفت
_فاک...قیافشو...اینجا چی گار میکنی!اخم کیوتی کرد و سینی و دست اون داد و غر غر کنان سمت میز رفت
-نوچ نوچ نوچ انتظار داشتی تولدتو یادم بره؟ نه نه نه عمرا..ولی انگار از دیدنم خوشحال نشدی :(
پاهاشو تکون داد و دامنش مدام تکون میخورد اون حتی دوتا پرتقالم تو سینش گذاشته بود تا کسی شک نکنه
-تولدت مبارک ددیییییییی من حتی ممه هم گذاشتم براتتت
جیم هیسی کشید
_فاک...
روی میز نشوندش و پاهاش رو روی صندلی خودش انداخت
_تو بهترین هدیه ای هستی که تا حالا گرفتم
چونه اش رو گرفت و لباش رو بوسید
_مگه میشه از بودنت خوشحال نشمته خنده ذوق زده ای کرد پاهاشو دو طرف اون رو دسته های صندلیش گذاشت و ناز اومد
-ارباب از ندیمه شون خوشش میاد؟ ندیمه خودشو به اربابش هدیه میده از این هدیه ها ک هربار میتونه دوباره بازش کنه و خسته کننده نشه
شیطون گفت و لباشو رو لبای اون چسبوند و همونطور حرف زد
-هووووم عشق من...از لباسم خوشت میاد؟ بهت گفتم حاضرم همه چیزمو فدای تو کنم و خدمتکارت بشم
اروم زیر میز رفت و مثله پیشی پنجشو به دیک اون میکشید
-اوه ددی راستی از اشپزخونه بوی کیک شکلاتی میومد
با چشمای گندش گف و همونطوری ک بهش نگاه میکرد لیسی به دیکش از رو شلوار زد
جیم ناله سنگینی کرد
_بیبی میدونم میخوای روانیم کنی...
عشوه های پسر پریشونش کرده بود و کنترلش رو از دست
همونطور که کمربندش رو باز میکرد و دیکش رو روی لبای اون میذاشت حرف زد
_زود باش پیشی...بعد از این میخوام کادوم رو باز کنم و لیسش بزنم...قبل از کیک باید وعده اصلیمون رو بخوریمته نیشخندی زد و لیسی به سر دیک اون زد مثه گربه ای کل دیک اونو لیس زد و بعد اروم وارد دهنش کرد و سرشو حرکت داد
کی باورش میشد دشمن پارک با لباس خدمتکار داشت بهش بلوجاب میداد؟
YOU ARE READING
𝕷𝖚𝖉𝖚𝖘
Fanfictionجیمین هیچ وقت فکرشو نمیکرد کسی ک شب و صبح میبوسیدش و میپرستیدش نقشه قتلشو بکشه و بخواد از عشقشون سواستفاده بکنه.... -بگو چی کارکنم؟ شلاق رو دور گردن اون انداخت و جلو کشیدش -چی میتونه تلافی ضربه ای که بهم زدی باشه ته؟ -هرچی ک دوس داری جیم... فلیکس با...