🕷THE BIG PINK YARN🕷

2.6K 503 24
                                    


پارت ۲۹:
کاموای بزرگ صورتی

_وقتی توی چشم هات نگاه میکنم دوباره از اول عاشقت میشم. چشمات برق میزنن و معصومیت خیلی قشنگی توشون داره...

تهیونگ بیشتر از قبل سرخ شد اما اینبار خودش رو مخفی نکرد و صورتش رو به صورت جونگکوک نزدیک تر برد. نوک انگشت هاش رو با عشق روی قفسه سینه ی برهنه ی پسر بزرگتر کشید و زمزمه کرد:
-پس برای همین همیشه عینکت رو درمیاوردی و زل میزدی توی چشمام؟

جونگکوک خندید و به یاد وقتی اولین بار تهیونگ رو دیده بود و بارهای بعدیش به چشم های پسر نگاه کرد. البته اینبار بدون عینک:
-اره کوچولو... دقیقا.

و ضربه ای به نوک بینی تهیونگ زد. پسر کوچیکتر لبخند خوابالودی زد و گونه اش رو به بازویی که دور بدنش پیچیده بود فشرد:
-یکم بخوابیم... هوم؟

جونگکوک اروم خندید و پیشونی پسر رو بوسید:
-خیلی خسته شدی؟

-ما ۲ راند سکس داشتیم کوک... چه انتظاری از من داری من مثل تو قدرت عنکبوتی ندارم.

خوابالود زمزمه کرد و چشم هاش رو بسته بود.
جونگکوک با چشم های ستاره ای و لبخند کمرنگی به چهره ی غرق در خواب پسر خیره بود و با نوک انگشت هاش گونه اش رو نوازش میکرد:
-تهیونگی؟

-هوم؟

پسر بدون اینکه چشم هاش رو باز کنه جواب داد و جونگکوک گفت:
-بیا پیش من زندگی کن.

-مگه خونه ام چه مشکلی داره؟

جونگکوک سر تکون داد:
-مشکلی نداره... فقط...

نمیتونست حقیقت رو به پسر بگه. این حتما خوردش میکرد. اما دلش نمیخواست عشقش توی همچین جای سرد و وحشتناکی زندگی کنه. هر لحظه از نگرانی میمرد برای همین ترجیح میداد اون رو کنار خودش داشته باشه.
-البته فکر بدی هم نیست... شاید مثل دفعه ی قبل به سرت نزنه بهم دروغ بگی و بری به خودت دارو تزریق کنی.

-منکه درباره ی اون عذرخواهی کردم.

تهیونگ خندید و به ارومی بازوی پسر رو بوسید:
-میدونم... فقط دارم اذیتت میکنم. کی دوست داری وسایلم جمع کنم تا بریم خونت؟

-داری... جدی میگی؟

جونگکوک با لحنی ناباور پرسید و تهیونگ بالاخره چشم هاش رو باز کرد:
-معلومه که جدی میگم... دلم میخواد باهم زندگی کنیم.

لبخند عمیقی زد و باعث شد جونگکوک لکنت بگیره:
-واو... تهیونگ... من... میتونی از همین الان...

با به صدا در اومدن زنگ در خونه هر دوشون روی تخت نیمخیز شدن. افتاب تازه طلوع کرده بود و اصلا خبر نداشتن کی ممکنه پشت در باشه.

تهیونگ روی ارنج هاش بلند شد تا حوله اش رو دور بدنش بپیچه که دست جونگکوک دور مچش حلقه شد:
-بذار من باز میکنم.

SPIDERMAN🕷| KVWhere stories live. Discover now