🕷THE FIRE🕷

3.3K 714 195
                                    


پارت ۴:
آتش

مردعنکبوتی به محض اینکه وارد شد به سقف پناه برد چون خوشبخاته به راحتی به دلیل چسبناک بودن نوک انگشت هاش میتونست روی دیوار و سقف راه بره.

با دقت بین دیوار ها حرکت میکرد و گاهی اوقات مردای غول پیکر رو از نظر میگذروند که منتظر کوچیکترین صدایی بودن تا خیلی فوری به رئیسشون خبر بدن.

وارد راهروی بزرگتری شد و از بین دری که باز مونده بود به داخل اتاق پرید. با تشکر از قدم های سبکش هیچ سر و صدایی ایجاد نمیکرد اما ظاهرا نگهبان جلوی اتاق بیش از حد تیز بود چون مثل برق گرفته ها سمت در چرخید.

مردعنکبوتی خودش رو سمت مخالف نگاه نگهبان چرخوند و با استرس اب دهنش رو فرو داد.اخرین چیزی که الان نیاز داشت شکست خوردن نقشه و لو رفتنش بود.

اما مرد بیخیال نشده بود. به سمت مخالفش چرخید و مردعنبکوتی، سمتی که چند ثانیه پیش نگاه نگهبان بود تغییر مسیر داد.

مثل یه بازی قایم موشک بود اما اینبار اون داشت با یه خلافکار بازی میکرد. کسی که میتونست با کشیدن ماشه مغزش رو به دیوار پشت سرش بچسبونه.

خداروشکر اینبار نگهبان بیخیال شد و دوباره صاف ایستاد. مرد عنکبوتی بالاخره نگاهش رو توی اتاق بزرگ بچرخونه.

اتاق فقط با یه لامپ کوچیک زرد رنگ روشن مونده بود، از لا به لای درز های آجرها با صدای وحشتناکی اب میچکید، میز چوبی و قدیمی ای وسط اتاق قرار داشت و مرد کت شلوار پوشی با کلافگی دورش میز قدم برمیداشت.

ابن صحنه درست شبیه یک محفل در یک جلسه ی بسیار مهم داخل یک فیلم ترسناک بود.

-باید خیلی سریع تر گیرش بندازیم.

-ما تمام تلاشمون رو میکنیم قربان.

مرد اینبار رو به افرادش فریاد کشید:
-پس کو؟ چرا الان نمیتونم بین دستام خفه اش کنم؟

-اون... اون خیلی فرزه قربان... ما تلاش مردیم اما...

با سیلی ای که تقریبا شبیه مشت بود دهنش بسته شد و روی زمین افتاد:
-به من از فرز بودنش نگو کودن. من به شماها برای چی پول دادم؟

مردی که روی زمین افتاده بود با لرزش زمزمه کرد:
-که مرد... رو... بیاریم... قربان!

رئیس پوزخند زد:
-نمیشنوم!

-که مردعنکبوتی رو بیاریم. قربان!

مرد بلند تر گفت و در اخر لگدی توی شکمش برخورد کرد. تمام نوچه های رئیس از ترس چند قدم عقب رفتن.
-یعنی انقدر گرفتن اون موجود برای شما ۱۰ نفر سخته؟

SPIDERMAN🕷| KVTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang