🕷THE CHAIN🕷

2.3K 481 32
                                    


پارت ۲۵:
زنجیر

تقریبا داخل پتوش مچاله شده بود. نمیدونست چرا از عصر شدیدا معده درد گرفته و مدام توی بدن خودش میپیچه. برای همین درد ناگهانیش کل روز رو داخل تخت مونده بود و حتی به دیلی نیوز هم نرفت بعد از اتفاقی که داخل برنامه ی دیلی دیت افتاد اخرین چیزی که میخواست روبه رو شدن با جونگکوک بود.

سرفه ی زیرلبی کرد و به پنجره ی باز نگاه کرد. کاش میتونست بره اون پنجره ی کوفتی رو ببنده تا از سرما یخ نزنه. ممکن بود سرما بخوره و اگه بازم به سرکار نمیرفت اندرسون حقوق این ماهش رو کلا بالا میکشید.

بدون اینکه از زیر پتو بیرون بیاد مثل یه گوله کاموا سمت پنجره رفت و بعد از اینکه سوز سردی به صورتش برخورد کرد و موهای تنش سیخ شد پنجره رو بست و دوباره سمت تخت چرخید تا روش دراز بکشه.

از شدت درد حتی نمیتونست صاف بایسته.

و جدا از اونا حتی حوصله کاری رو هم نداشت بعد از برخورد تندی که جونگکوک باهاش داشت با رفتن به سرکار خودش رو مشغول کرد اما اونجا هم چهره اش رو میدید و غیر از اون باید بی محلیش رو هم تحمل میکرد.

با زنگ خوردن موبایلش که گوشه ی تخت بود از جا پرید و از لای پلک هاش به اسم شخص نگاه کرد و فوری جواب داد:
-بله جیمین؟

-ته.

پتو رو روی سرش کشید:
-سلام جیمین. چطوری؟

-این سوال رو من باید از تو بپرسم.

تهیونگ سر تکون داد:
-هیچ. همه چیز مثل قبل.

-بعد از برنامه ی کوفتی هیچی ازت نپرسید؟ غیرتی نشد؟ فَک مایلو رو خورد نکرد؟

تهیونگ خندید.
جیمین فکر میکرد داره کجا زندگی میکنه؟
توی یه درامای هیجانی و عاشقانه؟
که بعد از دعوای زوج داستان پسر غیرتی بشه و دوست پسر سابق شخص رو در حد مرگ کتک بزنه؟

خیر...
اینجا دنیای واقعی بود و فقط باید درد میکشید.
اینجا دنیای دیزنی نبود که کفش اندازه ی پاش بشه و با اسب سفید همراه شاهزاده به قصر بزرگ نقل مکان کنه.

اینجا باید مثل یه بدبخت فقیر، توی یه شهر غریب داخل سوییتش زیر پتو از سرما یخ بزنه.
-نه جیمین... همچین اتفاقی نیوفتاد.

سری تکون داد و گفت:
-مایلو دو روز پیش ازم خداحافظی کرد و برگشت شهرش. منم امروز نتونستم برم سرکار.

-اوه اون پیرمرد دهنتو سرویس میکنه.

تهیونگ دندون هاش رو روی هم فشار داد:
-غلط کرده.
بی حوصله گفت و روی تخت چرخید.
-شاید بهتر بود مایلو رو انتخاب میکردی و باهاش میرفتی سر قرار تهیونگ.

تهیونگ اینبار عصبی شد و صداش کمی تن بالا به خودش گرفت:
-مگه نمیبینی حال منو جیمین؟ نمیفهمی نمیتونم؟ من بیشتر از ۵ ساله عاشق جونگکوکم کسی که از وقتی مایلو رهام کرد دنبالش میکردم و شده بود نور خیلی قشنگی توی زندگیم.

SPIDERMAN🕷| KVOù les histoires vivent. Découvrez maintenant