🕷THE DONATE OR ME?🕷

3.3K 666 117
                                    


پارت ۱۶:
دونات یا من؟


پسر کوچیک درحالی که شدیدا درگیر نوشته های پشت سیستم بود گاهی نیم نگاهی به دفترش مینداخت و روش تند تند چیزی مینوشت.

میزش انقدر شلوغ بود که میترسید وسایل هاش گم بشه.
-تهیونگ!
با شنیدن صدایی سر چرخوند و امیلیا رو دید که پوشه ای توی دستاش بود و با کت و دامن کرمی قوه ای رنگی سمتش میدوید.

وسایل هاش رو روی میز گذاشت و بعد از دراوردن کیفش با اشتیاق سمت تهیونگی که هنوزم درگیر نوشته ها بود چرخید:
-کار کردن اینجا چطوره؟ خیلی زود اومدی.

صد در صد قرار نبود بگه با جونگکوک اومده شرکت و برای همین انقدر زود رسیده برای همین به پشت صندلیش تکیه داد و با لبخند گفت:
-خوبه! فقط هر روز باید قیافه ی اندرسون رو تحمل کنم.

امیلیا خودش رو روی صندلی انداخت و با خنده گفت:
-اوه بیخیال! نیمه ی پر لیوان رو ببین.

و با شیطنت نیشخندی زد و سیستم رو روشن کرد.
تهیونگ با دیدن نگاه شیطون دختر چشم هاش رو تنگ کرد:
-منظورت چیه؟

-فکر کردی نگاهات با سرپرست جئون رو نمیبینم؟ شما دوتا قشنگ ترین زوجی هستید که به عمرم دیدم.

تهیونگ با شنیدن حرف های دختر چشم هاش گشاد شد:
-واو... واو... ارومتر! هیچ زوج و نگاهی درکار نیست. چی میگی؟

امیلیا خندید و با زیرکی تلاش کرد از زیر زبون تهیونگ حرف بکشه:
-پس چی باعث شده به این بخش انتقال پیدا کنی اونم دقیقا توی اتاق من؟

تهیونگ نمیدونست دختر داره درباره ی چی حرف میزنه برای همین تنها با یه نگاه گیج بهش خیره شد:
-داری درباره ی چی حرف میزنی؟

امیلیا نوچی کرد و به پشت صندلی خودش تکیه داد:
-شوخی میکنی دیگه نه؟

تهیونگ همچنان فقط بهش زل زده بود تا اینکه امیلیا بالاخره تسلیم و شد و فهمید ظاهرا تهیونگ واقعا از همه چیز بیخبره. تکیه اش به صندلی رو برداشت و تلاش کرد به پسر نزدیکتر بشه و تقریبا زمزمه کرد:
-دو روز پیش وقتی داشتم اطلاعات روزنامه ی دوشنبه هارو میبردم برای اقای اندرسون صدای سرپرست جئون رو از داخل اتاقش شنیدم که داشت اصرار میکرد تو رو به این طبقه و داخل اتاق من منتقل کنن.

امیلیا با دیدن چشم های گرد شده ی تهیونگ با خنده ادامه داد:
-اندرسون اولش راضی نمیشد اما بعدش جئون چیزی رو براش زمزمه کرد و اندرسون خیلی واضح تونست راضی بشه تا تورو به این طبقه منتقل کنه. الان که فکر میکنم تعجبی هم نداره چهار چشمی مراقبته.

-پس داری میگی...
تهیونگ در تلاش بود تیکه های پازل رو کنار هم بچینه اما از کاراگاه بازی ها و سرک کشیدن های امیلیا سر درنمیاورد.

SPIDERMAN🕷| KVOù les histoires vivent. Découvrez maintenant