_میری؟
_دوست داری بیشتر بمونم؟پرسید و لبخند گرمی به چهرهی خوابآلود جونگکوک زد، به سمتش خم شد و ملحفهی سفید رنگ رو تا زیر چونهاش بالا کشید و درست قبل از اینکه دستش رو عقب بکشه، پسر کوچیکتر چونهاش رو به دست تهیونگ کشید و صدای با نمکی از خودش درآورد، با اینکارش لبخند تهیونگ تبدیل به تک خندهی شیرینی شد و گوشهی تختِ تک نفرهی اتاق قرنطینه نشست:
_اوه خدای من، تو همون پسر خشنی نیستی که تا دیشب میخواست گلوی منو پاره کنه چون فکر میکرد ممکنه تنهاش بذارم؟
_پیرمرد...دوباره خندید و چتریهای جونگکوک رو از توی صورتش کنار زد تا راحت تر به پلکهای بستهاش نگاه کنه:
_چطوری میتونی به من بگی پیرمرد؟ من فقط ۱۱سال ازت بزرگترم، از هیکلت خجالت بکش بچه
_عا نگاه کن... چطوری غر میزنی.
_میخوام خواب از کلهات بپره
_ولم کن بعد از چهار راند سکس خشن حداقل به یک ماه استراحت نیاز دارم...گفت و حالا که تقریبا خواب از کلهاش پریده بود چشمهاش رو نیمه باز کرد و مستقیم به سقف زل زد:
_تو با این میزان هورنی بودنت فقط باید یه دوست پسر با نیروی ماورایی داشته باشی که زیر دستت تلف نشه.
_الانش هم دارم
انگشت اشارهاش رو جایی نزدیک به لبهای جونگکوک گذاشت و با آرامشی که کاملا در تضاد چند ساعت پیششون بود چونهاش رو تا نزدیکی خال زیر لبش نوازش کرد و برای بوسیدن لبهاش به سمت پسر خم شد.لبش رو نرم اما طولانی بوسید و دوباره به عقب برگشت و با صدای جونگکوک تمام حواسش رو به اون دو تیلهی تیره رنگ داد:
_چقدر همه چیز عجیی و غیر منتظره داره جلو میره
_میترسونتت؟
_من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم پروفسوراخم محوی بین دو ابروی پسر بزرگتر نشست و جونگکوک بعد از مکث کوتاهی ادامه داد:
_اومدم اینجا تا با تسلیم کردن خودم انتقام بگیرم، چون دیگه هیچ خانوادهای واسم باقی نمونده.
_پس بقیه؟؟
_همشون کشته شدن تهیونگ!نفسش رو به آرومی بیرون فرستاد و بعد از لبخند تلخی که تا عمق وجود تهیونگ رو میسوزوند گفت:
_از اون ۱۳نفری که توی چرنوبیل پنهان شده بودن فقط من زنده موندم... درست بعد از آخرین باری که همدیگه رو دیدیم من به مخفی گاهمون برگشتم و با جسدشون مواجه شدم فکر میکنی کی این بلا رو سرشون آورد؟
_کی؟؟
_من اونجا یه تیکه از آرم لباس مامورهای CIA رو پیدا کردمجونگکوک تابحال تعداد زیادی از مامورها از کشورهای مختلف رو دیده بود و تهیونگ به خوبی میدونست که این پسر چطوری بدون نزدیک بودن به آدمهای عادی چیزهای زیادی رو از زندگیشون میدونست و هیچوقت بابت این شگفت زده نمیشد.
_قاتلِ جین...
_منو نگاه کن تهیونگ...سریع توی تخت نشست و مستقیم به چشمهای پسر نگاه کرد:
_بزرگ ترین ترس جین توی کل زندگیش این بود که شبیه یه هیولا مثل من بشه، و میدونم که اگر بعد از تبدیل شدن سطح هوشیاریش به قدری بود که بتونه تصمیم بگیره قطعا خودکشی رو انتخاب میکرد، پس خودتو مقصر ندون چون اگر خودم هم اونجا بودم کاری که تو کردی رو میکردم... اگر سرسنگین بودم باهات بخاطرش، فقط و فقط بخاطر دور موندن ازت بود که دلیلش رو هم فهمیدی. باشه؟!سرش رو به آرومی تکون داد و زیر چشمهای جونگکوک رو لمس کرد:
_چطوری میتونی خودتو هیولا صدا کنی؟
_تو اون روی منو ندیدی پروفسور کیم
_میدونی چرا میتونم بخاطر کشتن عموم ازت بگذرم؟گفت و انگشتش رو از زیر پلکهای پسر برداشت و به سمت گیجگاهش برد و بهش اشاره کرد:
_چون خوب میدونم که مغزت چطوری تحت تاثیر اون انگلی که ژنومهات رو درگیر کرده قرار میگیره و اختیارت دیگه دست خودت نیست، تو هیولا نیستی جئون... تو پسر بچهای هستی که خیلی وقته توی دنیای تاریک خودش غرق شده و نیاز داره یکی نجاتش بده._نجاتم میدی؟
_اگر بهم اعتماد کنی و دستامو بگیری!***
"۱ اکتبر ۲۰۸۶; آمریکا... سازمان NIH"
_تو تشخیص اولیه بنظر یه ویروس فلج اطفال با چهار دوز بیشتر از ویروس مادر(ویروس اصلی) بود اما نمونههای آلوده واکنشات بیشتری دارن نشون میدن قربان.
عینکش رو دوباره به چشمهاش زد تا مطالبی که به سرعت از روی صفحه نمایش عبور میکردن رو دنبال کنه:
_فلج شدن عضلاتِ ریه؟
_بله پروفسور
ربات محققی که درحال توضیح دادن بود به سمت دیواری که تمام اطلاعات از روش عبور میکردن برگشت و ادامه داد:
_ویروس از طریق تنفس یا مایعات وارد بدن میزبان میشه و به ترتیب هفتهی اول نخاع و هفتهی هفتم ریه رو درگیر میکنه و این درگیری توی بیمارهای مختلف میزان وخامتشون متفاوته، بعضی با درصد کمی از ریهاشون میتونن به زندگی ادامه بدن، بعضیهاشون با ماسک اکسیژن و درصد قابل توجهیشون هم به محض درگیر شدن ریه، جونشون رو از دست میدن... تا به الان نزدیک ۹۰میلیون نفر درگیر این بیماری شدن و میزان کشتهها به ۲۰میلیون نفر رسیده و این عدد واقعا بزرگه..._پروفسور ما واقعا به یه واکسن نیاز داریم، هیچ کشوری هنوز اقدام به ساخت نکرده چون این ویروس فقط چهارماهه که همه گیریش رو نشون داده
نگاهش رو از ربات محقق گرفت و به دستیارش نگاه کرد:
_من به پروفسور کیم راجع به این بیماری گفتم و احتمالا قراره خبرای خوبی به گوشمون برسهدستیار سرش رو به آرومی تکون داد:
_واقعا میتونیم ازش استفاده کنیم؟
_بدنِ نمونهی تحقیقاتی نه تنها پادتن این بیماری رو میتونه تولید کنه، بلکه با پادتنش تا صدسال دیگه میتونیم جلوی پاندمیهای مختلف رو بگیریم.ربات محقق بجای پروفسور جوهانسون جواب داد و دوباره صاف ایستاد تا طبق برنامه داده هاش رو بررسی کنه:
_این واقعا عالیه
جوهانسون سرش رو تکون داد و با لحن خاصی زمزمه کرد:
_اون پسر کلید این مشکلاته...#-#-#-#
وت فراموش نشه.
-وَنته-
ŞİMDİ OKUDUĞUN
ຯChernobyl | Vkookᵃᵘ
Bilim Kurgu❅Summary: داستان عاشقانه و متفاوتی در سال ۲۰۸۶ میلادی، پروفسور تهیونگ کیم و تیم تحقیقاتیش به سرزمین گمشدهای سفر میکنن، سفری که باعث تغییرات زیادی در زندگی اونها خواهد شد. ••→ _ تو سال ۲۰۸۷، تو این نقطه از تاریخ دیگه انسانیت و اخلاق به درد آدمها...