𝐀 𝐁𝐚𝐠 𝐎𝐟 𝐌𝐚𝐫𝐛𝐥𝐞𝐬 20

637 94 77
                                    

پارت بیستم:

اگر بخوام درد‌های زندگیم رو در کوتاه‌ترین حالت ممکن، توصیف بکنم، بی‌شک راجع به آخرین نفس‌های فردی حرف می‌زنم که روی یک زمین غرق در برف دراز کشیده و درحالی‌که تسلّطی روی خودش برای سقوط اشک‌هاش نداره، با دیدن بخاری که از دهانش خارج می‌شه، لبخند می‌زنه.
کافیه کمی این موقعیت رو درون ذهنت متصوّر بشی تا ناخودآگاه، طعم حقیقی درد رو همراه با منقبض‌شدن رگ‌های قلبت احساس بکنی.
میلیون‌ها توصیف توی دنیا برای کلمه‌ی درد وجود داره و این یعنی هر شخصی می‌تونه یک دیدگاه متفاوت راجع بهش داشته باشه.
گاهی اوقات دست و پنجه نرم کردن با چرخه‌ی زندگی، درد به حساب میاد و گاهی اوقات زندگی نکردن، و حسرت‌هایی که عمق وجودمون رو زخمی کردن. نبوسیدن لب‌های معشوقه یا بوسیدن و ازدست‌دادنش، هر دو درد محسوب می‌شن؛ یکی از جنس حسرت و یکی دیگه از جنس دلتنگی.
عشق تو به‌عنوان یک سلاح در برابر روح آسیب‌دیده‌ی من قرار گرفت، و شروع به پرتاب گلوله کرد؛ گلوله‌هایی از جنس وابستگی، ساختن خاطرات به‌یادموندنی و عادت به زندگی با استشمام نفس‌های گرم تو در شب‌های سرد من.
نه اون‌قدر لایق داشتن تو بودم که برای این گلوله‌ها از خودگذشتگی بکنم، و نه اون‌قدر شجاع که بدون غرق‌شدن ما بین بازوهای ستبرت، چشم‌هام رو روی هم بذارم.
حالا مجبور به پس‌دادن تاوان تمام این اتفاقات هستم و چه تاوانی دردناک‌تر از نداشتن تو در لحظاتی که بیش‌تر از هر وقتی بهت نیاز دارم؟
زخمی‌ام و بدنم از فرط خونریزی به رنگ سفید دراومده؛ اما هنوز زنده‌ام و این یعنی زجرکشیدن. تنها چیزی که ما به‌ هم بدهکار هستیم، عاشقی‌کردن در کنار هم بدون داشتن هیچ نگرانی و اضطرابیه؛ شاید هم لمس بدن بی‌نقص تو جدا از اینکه هر لحظه امکان ازدست‌دادنت به روحم زخم می‌زنه.
زندگی حتی وقتی که انکارش می‌کنی، حتی وقتی که نادیده‌اش می‌گیری، حتی وقتی که نمی‌خوایش از تو و از هر چیز دیگه‌ای قوی‌تره. آدم‌هایی که از بازداشتگاه‌های اجباری برگشتن دوباره زادوولد کردن. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودن، افرادی که مرگِ نزدیکان و سوختن خونه‌هاشون رو دیده بودن. دوباره به دنبال اتوبوس‌ها دویدن، و دوباره زندگی‌کردن قابل‌باور نیست؛ اما همین‌‌طوره. زندگی از هر چیز دیگه‌ای قوی‌تره. باید یک‌ بار برای همیشه گریه کرد اون‌قدر که اشک‌ها خشک بشن، باید این تن اندوهگین رو فشرد و بعد دفتر زندگی رو ورق زد. باید به چیز دیگه‌ای فکر کرد باید پاها رو حرکت داد و چیز دیگه‌ای رو از نو شروع کرد، اما ماهیت وجود تو چیه که حتی از زندگی هم قوی‌تر هستی؟!
قدرت تو و خاطراتمون مانع دوباره زندگی‌کردن من می‌شه؛ درحقیقت کلمه‌ی زندگی، با تو برای من معنا پیدا کرد و حالا پوچ و تهی به‌نظر می‌رسه؛ اگر چه دردناکه اما تمام این درد‌ها فدای لرزش دست‌های همیشه همراهت.
تو تبدیل به مجهول‌ترین مسئله‌ی زندگیِ من شدی، فردی که تک‌به‌تک اجزای روحش برای پسری مثل من کاملاً ناشناخته بود؛ از اخم‌های شیرینت گرفته تا حرارت همیشگیِ بدن بی‌نقصت.
زیباترین مجهول من! قسم به خدای تمام ادیان تا زمانی که دوباره دست‌های زبرت موردهجوم لب‌های سردم قرار نگیره، این دنیا رو با وجود تمام تلخی‌هاش ترک نخواهم کرد.
هرچند آدمِ بد‌جنسی به‌نظر نمی‌رسم؛ اما در برابر وجود تو، تبدیل به خودخواه‌ترین فرد جهان می‌شم. جویای دلیلش نشو اگرچه خودت بهتر از همه می‌دونی که چقدر روی بندبه‌بند وجودت احساس مالکیت دارم.
چشم‌های بژرنگ، پوست گندمی و روح آزرده
خاطرت همه‌وهمه متعلق به من هستن. پسری که در قلبت رو به روش باز کردی، آگوست سِرس.
راستی اگر تو رو توی این دنیا پیدا نکرده بودم چه‌کار می‌کردم؟ حتما می‌مُردم یا خودم رو می‌کشتم. هرچند که با تو هیچ‌چیز جز عشق کامل نبود اما همین کافی بود؛ همین که می‌دونستم که تنم درد تنت رو‌ احساس می‌کنه، همین که با تو انگار درون سیاهچاله فرومی‌رفتم و به مرکز دنیا می‌رسیدم. همین که با تو انگار می‌مردم و زنده می‌شدم. همین برام کافی بود. دومینانت من! انگار که من از جای بریدگی زخمی داخل تن تو روییده‌ام. دوستت دارم. دوستت دارم. وقتی می‌نویسم که دوستت دارم قفسه‌ی سینه‌ام درد می‌گیره. همیشه همین‌طوره. دوستت دارم، مضحکه که بنویسم دوستت دارم. اگر هشتادساله هم بشم باز مثل نوجَوون‌ها دوستت دارم. اگر هزار سال دیگه هم به دنیا بیام باز دوستت دارم. اگر باد هم خاکم رو ببره و هیچ بشم باز هم دوستت دارم...

𝐀 𝐁𝐚𝐠 𝐎𝐟 𝐌𝐚𝐫𝐛𝐥𝐞𝐬 - فعلا متوقف شده Where stories live. Discover now