♡ ﷽ ♡
.
.
یک هفتهی سفرشون در حال پایان یافتن بود..فردا اول صبح اون ها باید حرکت میکردن و برمیگشتن و از همین الان پسرها کمی گرفته بودن..
این سفر به همه خوش گذشته بود و اون ها دوست های جدیدی پیدا کردن..هرچند که پسرها قول دادن باز هم یکدیگر رو ملاقات کنن ولی این آخرین سفر مردونهای بود که جین در اون حضور داشت..البته فعلا! چون جونگکوک میدونست به زودی نامجون هم به اون می پیونده و اوضاع یکم عوض میشه..
هوسوک، جیمین، تهیونگ و نامجون از صبح مشغول بازی والیبال بودن..جونگکوک به جین تو کارهای آشپزی کمک میکرد و یونگی در حال نوشتن قطعهای موسیقی بود..
وقتی پسرها خسته از بازیِ بسیار، خودشون رو روی حصیر پرت کردن؛ هوسوک با امیدواری پرسید:
_جین هیونگ..بگو که غذا حاضره!
جین لبخندی زد:
_غذا فقط لازمه که بپزه که اونم زمان زیادی...خدای من کوک!
جونگکوک با صدای داد هیونگش از جا پرید و با تعجب فکر کرد که شاید پیاز رو بد خرد کرده!
_چی شده هیونگ؟
جین اشارهای به کیسهی ذغالشون کرد:
_ذغال تموم شده..باید هیزم بیارید..
نامجون آه بلندی سر داد و گفت:
_ما که همه جنازهایم! یونگی بره..
یونگی در سکوت چشم غرهی خفنی به مرد رفت که تهیونگ با لبخند درخشانی از جا بلند شد:
_من میرم!
جیمین با حیرت گفت:
_واه سولمیت عزیزم! چطوری هنوز انرژی داری؟!
تهیونگ به شوخی لگدی به پهلوی جیمین زد که جین گفت:
_پس جونگکوک تو هم همراهش برو!
پسر بیچاره با چشم های درشت داد زد:
_چیکار کنم؟!
جین چشم غرهای به پسر رفت:
_هیزم زیادی میخوایم که تا فردا صبح بس کنه..اون بچه که نمیتونه تنهایی همه رو تا اینجا بیاره..
جین واقعا تو روشن کردن عذاب وجدان پسر مو مشکی استاد بود! چون جونگکوک هر چقدر هم که از اون بلوندی بدش بیاد؛ بازم راضی نمیشه که اون آسیب ببینه..درواقع اون نسبت به همه اینطوریه..دلسوز و دلرحم..
و واقعا از این ویژگیِ خودش متنفر بود!پس آهی کشید..موبایلش رو به یونگی هیونگش داد و گفت:
_پس ما میریم..هیونگ ممکنه گوشیم رو به شارژ بزنی؟ خالی کرده..
BẠN ĐANG ĐỌC
𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction☘️𝑵𝒂𝒎𝒆 : 𝑳𝒐𝒔𝒕 𝑰𝒏 𝑻𝒉𝒆 𝑱𝒖𝒏𝒈𝒍𝒆 ☘️𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝑻𝒂𝒆𝑲𝒐𝒐𝑲/𝑲𝒐𝒐𝑲𝑻𝒂𝒆 𝒀𝒊𝒁𝒉𝒂𝒏/𝒀𝒐𝒐𝒏𝑴𝒊𝒏 ☘️𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑨𝒅𝒗𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒆/𝑪𝒐𝒎𝒆𝒅𝒚/𝑫𝒂𝒊𝒍𝒚 𝑳𝒊𝒇𝒆 ☘️𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓 : °•𝔂𝓪𝓭𝓮𝓰𝓪𝓻•° ☘️ گمشده در جنگل☘️ ☘️خلا...