☘️𝙋𝙖𝙧𝙩 03☘️از من عکس گرفتی؟☘️

679 113 226
                                    

♡ ﷽ ♡

.

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

.

ناهار خوشمزه‌ای که سوکجین درست کرده بود؛ اعضا رو دور هم گرد آورد و اتفاقات ساعتی پیش رو از یادشون برد..

جین و نامجون درمورد مسائل کاری صحبت میکردن..هوسوک هیجان زده با جیمین حرف میزد و تهیونگ و یونگی با چشم های ریز شده نگاهشون میکردن! البته نه به دلایل یکسان!

تهیونگ درحال فکر کردن به صدها روش برای "چگونه یک سولمیت خائن را از هم گسسته کنیم؟" فکر میکرد! چون سولمیت عزیزشـ...
سولمیت سابقش درواقع، نیم ساعت تمام بود که با هوسوک فک میزد و یه حالی از تهیونگ نپرسید!

و یونگی در فکر اینکه چرا اون لپ های مارشمالویی انقدر موقع خندیدن های جیمین، گاز گرفتنی به نظر میرسن و از همه مهمتر! چرا جیمین انقدر راحت داره اون کیوتی هارو به برادرش نشون میده؟!

پسر مو بلوند وقتی توجهی از کسی ندید؛ آهی کشید و همون لحظه به طور شگفت انگیزی متوجه شد که تمام مدت رو پیش اون مو مشکیِ بی اعصاب نشسته بود! که خب اهمیتی هم نداشت!

اما تهیونگ نمیتونست یه جا ساکت بشینه و حتما باید یه جوری خودش رو سرگرم میکرد..
پس کمی به سمت پسر کج شد و پرسید:

_درد داری؟!

جونگکوک متعجب از اینکه مخاطب پسر قرار گرفته؛ با تردید پرسید:

_چی؟

تهیونگ با ابرو به پیشونی پسر اشاره کرد:

_پیشونیت رو میگم..درد میکنه؟

جونگکوک پوزخند عجیبی زد:

_جامون عوض شده؟‌ فکر کنم من باید از تو سوال میکردم!

پسر کوچکتر با بیخیالی شونه‌ای بالا انداخت:

_حالا که سوال نکردی! پس من پرسیدم..

پسر بزرگتر چشم غره‌ی نامحسوسی رفت و بی رغبت گفت:

_من ضربه های بدتر از این هم خوردم..
تو نگران بینیِ نازک نارنجی خودت باش!

تهیونگ که متوجه بی میلی پسر نسبت به مکالمه‌شون شده بود؛ چشم هاش رو ریز کرد و پرسید:

_چرا از من خوشت نمیاد؟ مگه چیکارت کردم؟

𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈOnde histórias criam vida. Descubra agora