Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.
.
مو مشکی با دقت و ملایمت پارچهی نم دار رو به بازوی سوختهی تهیونگ می کشید..
_آی..یکم یواش تر!
_باشه ببخشید..
_باید میذاشتی هایکوان شی انجامش بده!
جونگکوک اخمی کرد و جوابی نداد.. نمی تونست اجازه بده کسی غیر از خودش بدن لخت تهیونگ رو ببینه..بنابراین همهی توضیحات رو از هایکوان یاد گرفت تا خودش انجامش بده..
بازوی تهیونگ به اندازهی یه کف دست سوخته بود و جونگکوک نمی دونست چرا توی قلبش انقدر احساس درد میکرد!
_آه فکر کنم جاش هیچوقت نره..
و گوشهی لب هاش به سمت پایین خم شدن.. جونگکوک لبخند محوی زد..خم شد و بعد از کاشتن بوسهای روی جای سوختگی، خیره به چشم های متعجب و شرور تهیونگ گفت:
_این چیزی از زیباییت کم نمیکنه!
تهیونگ خندید و جواب داد:
_چطور میتونی انقدر قشنگ لاس بزنی؟!
مو مشکی تو گلو خندید و جوابی نداد.. داروی گیاهی رو روی زخم گذاشت و با احتیاط بانداژش کرد..لباس پسر کوچکتر رو به کناری انداخت و لحافش رو مرتب کرد..
_بگیر بخواب هنوز تا طلوع آفتاب فرصت هست..
مو بلوند دستی به موهای آشفتهاش برد و پرسید:
_پس شیائوجان و وانگ ییبو کجا میخوابن؟
مو مشکی بالش خودش رو کمی پف داد:
_هایکوان شی گفت اونا فعلا خونهی خودش میمونن..خونهی لیو هایکوان هم نزدیک همین بهداریه..
_هوم
کمی میونشون در سکوت گذشت.. که مو مشکی تردید رو کنار گذاشت و تار موی بلند و بلوند جلوی صورت پسر رو کنار زد:
_هنوزم تو دق دادن من مهارت داری تهیونگ!
تهیونگ خندید و دست جونگکوک رو گرفت:
_ولی تو خیلی رمانتیک بودی جئون! چی گفته بودی؟! عام...