☘️𝙋𝙖𝙧𝙩 22☘️تهیونگ ذلیل☘️

496 75 82
                                    

♡ ﷽

.

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

.

_واو باورم نمیشه اینارو خودت می سازی هیونگ! خیلی قشنگن!

وانگ ییبو با پوزخند جذابی ابرو بالا انداخت:

_یعنی به من نمیاد که مهارت داشته باشم؟!

مو بلوند فوری تصحیح کرد:

_نه من منظورم این نبود!

ییبو فقط سری تکون داد و به کارش برگشت:

_شوخی کردم بیخیال!

و به چکش زدن به فلزات و حالت دادنشون پرداخت..تهیونگ به بیرون از کارگاه آهنگری نگاه کرد..جایی که جونگکوک و شیائوجان ایستاده بودن و به طور جدی باهم صحبت میکردن..

ییبو که سکوت پسر کوچکتر رو دید؛ به سمتش برگشت و به بدلیجات های زینتی اشاره کرد:

_یکیش رو بعنوان هدیه بردار!

تهیونگ با دیدن اون وسایل ظریف و زیبا لبخند پررنگی رو لب هاش نشوند:

_هر کدوم که میخوام؟!

وانگ ییبو به ذوق پسر خندید و سری به نشانه‌ی مثبت تکون داد..تهیونگ با دقت به بدلیجات های طلایی و زینت داده شده با سنگ های یاقوتی و خوش رنگ نگاه کرد..

اول یه گوشواره‌ی بلند و نازک برای خودش برداشت..ولی ذهن بی جنبه و منحرفش پاهای تراشیده و شگفت انگیز جئون جونگکوک رو به یادش آورد!

پس لبخند موذیانه‌ای روی لب هاش نشست و یه رون‌بند ظریف با سنگ های یشمی رنگ برداشت..بعدا که به شهرشون برگشتن باید یه چرمش رو برای پسر می خرید!

_من اینو میگیرم هیونگ!

ییبو به انتخاب پسر نگاه کوتاهی انداخت و نیشخند عجیبی روی لب هاش شکل گرفت:

_از دست شما دوتا!

و دوباره به حالت دادن فلزات زینتی مشغول شد..همون لحظه شیائوجان و جونگکوک هم به داخل کارگاه برگشتن..جان با مهربونی رو به تهیونگ گفت:

_با اینکه دلم نمیخواد از اینجا برید ولی کمکتون میکنم..یه قایقران هست..که ماهی یکبار برای خرید و تجارت به شهر میره..
این ماه رفته و دوباره نمیره..اما اون دوست ییبوئه پس ییبو میتونه راضیش کنه تا شما رو به شهر برسونه و برگرده..

𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈOù les histoires vivent. Découvrez maintenant