پارت دوم
با انزجار به سیب زمینی های در دستش نگاه کرد .
_ اَه ، خسته شدیم دوباره سیب زمینی پخته !
اخم کرد . اما همزمان گازی به غذای دوست نداشتنی در دستش زد . بلادیمیر که فرمانده تیپ بود، پوزخندی زد.- چون تازه واردی ، عادت مي كنی .خداروشكر شكر كن تو ارتش
سرخی ،ارتش وِرماخت ( ارتش آلمان نازی ) كه داره گشنگی می کشه .
- این ها همش شایعه اس مگه میشه آلمان با اون عظمت به ارتشش گشنگی بده .
بلادیمیر با اخم یکهو به سمت صدا که ازطرف سرباز کوتاه قدی بلند شده بود برگشت- بهتره ، تو خفه شی ! انگار یادت رفته من کی هستم . به خاطر این حرفت کل قرار گاه این شب بیدار می مونند و کشیک می دهند.
چشمان همه گرد شده بود و همان سیب زمینی هم کوفتشان . چرا بايد به خاطر يک احمق كل شب را بيدار مي ماندند . آلی یوش که غذای تکراری اش را تمام کرده بود به سمت کامیونی که رویش یک تانکر بزرگ بود حرکت کرد. امروز آن ها در قرار گاه بودند وتیپ دیگری مشغول دفاع در مقابل نازی ها بود . به تانکر آب رسید خم شد و آب خورد. درآن فرصت قمقه اش را هم پر کرد . که صدای ظریفی او را به خود آورد.
- کارتون تموم شد !؟
به سمت صدا برگشت دختري بلند با صورتی ضريف و زيبا كه تنش لباس نظامي خلباني بود روبه رویش ايستاده بود .
دختر با ديدن او كه از تانكر فاصله گرفته بود جلوتر رفت و قمقمه اش را پر كرد . همانطور كه صداي پر شدن اب مي امد گفت:- تعجب كردي !؟ حق داری هرکی من رو می بینه تعجب می کنه خب بالاخره من یک دخترم .
آلی یوش قلپی اب خورد .
- نمی شه گفت نه ؛ولی من شما رو تحسين مي كنم.
دختر كه كارش تمام شده بود به سمت او چرخيد. به نظرش مرد قد بلند و چهارشانه روبه رويش زيادي جذاب بود دستش را جلو آورد.
- ممنونم من مارگارت سی بل ، خلبان ارتش سرخ هستم از آشناییتون خوشوقتم .
آلی یوش اول به چشمان قهوه ای دختر و آن موهای تیره اش و بعد دست دراز شده اش نگاهی انداخت و دست داد .
- منم آلی یوش هستم .سرباز تیپ۳۰۶ ارتش سرخ خوشوقتم.
لبخند دختر باز شد موهای قهوه ای کوتاهش با باد تکان خورد . اندام ظریفی داشت و لبخندش آدم را مسحور می کرد . دختربه شدت دلش خواست تا این مرد را مال خودش کند .
- به نظرتون میشه بیشتر هم و ببینیم !
آلی یوش پوزخندی رد.
- شما همیشه انقدر عجولید.
دختر لبان سرخ زیبایش را انحا داد.
YOU ARE READING
Hilda
Romanceخلاصه : همه چيز از يک سفر شروع ميشود؛ سفر به درون خطرات ، به جايی به نام جبهه های جنگ جهانی دوم .هر دو عاشق و معشوق یعنی هیلدا و آلی یوش در جبهه های شرقی اروپا هستند،اما از حضور یکدیگر باخبر نیستند . چه می شود اگر هردو ان ها خائن شوند؛ به عشق خیا...