الکس که از نیمرخ خط فک جذابش به خوبی برای هیلدا نمایش گذاشته بود؛ گفت:- من میدونم که تو یک دو رگه آلمانی روسی هستی؛ برام سوال پیش اومده که چرا باید به جنگ بیای؟
هیلدا لبخند زد.
- تو خودت چرا وقتی انگلیسی هستی؛ برای شوروی می جنگی ؟
الکس متعجب شد. زیرکی هیلدارا در دل تحسین کرد.
- خب ما از متحدان شوروی هستیم؛ ما همه متفقین تشکیل دادیم . من به نمایندگی انگلیس اینجا خدمت می کنم .
هیلدا، پوزخندی زد و گفت:
- منافع مشترک .
الکس گیج از حرف های هیلدا سیگاری روشن کرد.
- این کجاش پوزخند داشت؟
- اینکه یک حکومت لیبِرال(۱) و کمونیست(۲) که در اصل دشمن هم هستند با هم متحد شن !
الکس پکی به سیگارش زد.
- خب آره درسته ما از لحاظ ایدئولوژیک (۳) کشورهامون با هم فرق داره؛ ولی ما همه دشمن یکی داریم اون هم آلمانِ. خودت هم خوب میدونی.
هیلدا دوباره سرغذایش برگشت. الکس دوباره گفت:- هیلدا! جواب من رو ندادی ؟
هیلدا خندید.
- دشمن من، کشورِ مادرم آلمان نیست؛ دشمن من ایدئولوژی فعلی حالکم بر آلمان هست. من به جنگ با اون اومدم جایی که آدمها رو به جرم یهودی بودن می سوزونن و خودشونو نژاد برتر اعلام می کنن(۴) .ابروهای الکس از شنیدن حرف های هیلدا بالا می رود دوباره تحسینش میکند او دوباره به زیرکی، از پاسخ اصلی مدّنظرِ الکس فرار کرده است .
آن دو زیر نورمهتاب نشسته بودند. قرار آشنایی آنهابیشتر به یک بحث سیاسی تبدیل شده بود. الکس از جایش بلند شد.
- من دیگه میرم تو هم بهتره به چادرپرستارا بری اینجا می ترسی . هیلدا که غذایش را تمام کرده بود لبخندی زد. باد لابه لای موهای پرپشت الکس پیچیده بود و بوی سیگارش زیر دماغ هیلدا بود.
- ممنون بابت نگرانیت؛ بهتره بری خستهای !
الکس از جیبش جعبه کاغذی درآورد. چشمان هیلدا برق زد. انگار که سوپرایزهای امشب تمامی نداشت. الکس داشت او را بد عادت میکرد. یک لحظه این از ذهنش گذشت که آلی یوش تا به حال کادویی به او نداده بود. الکس، جعبه کوچک را پیشکش نگاه کنجکاو او کرد .
- بگیرش! برای تو.
- اوه الکس! این چیه ؟
هیلدا این را گفت و جعبه را به دستش گرفت.
- بازش کن!
هیلدا سریع جعبه را باز کرد و به این اندیشید که هرگز فکر نمیکرده که این مرد، این چنین رمانتیک باشد. هیدا با دیدن گردنبند ظریف با مدال یاقوت سرخی به شکل قلب، لبانش به خنده باز شد.
- این معرکه اس! تو از کجا می دونستی من عاشق زیورآلاتم !
الکس خندید. اما با خودش گفت که چه طور یک دختر اشرافی برای یک گردنبد ساده چنین ذوق می کند!
- بذار گردنت بندازم .
هیلدا به الکس که گردنبد را از او گرفت و نزدیکش شد لبخند زد. فاصله بینشان کم شده بود. هردو به یکدیگر خیره بودند. دستان الکس پشت گردن ظریف هیلدا بود. تا قفل هدیه ی زیبایش را ببندد. انگار که هیلدا را در آغوش کشیده باشد این صحنه وسط جنگ و هیاهوی مرگ زیادی عاشقانه نبود ؟
- اینو از کجا آوردی الکس؟
الکس یاد سرباز آلمانی افتاد که این را از جیبش یافته بود. ولی با خنده گفت:
- دزدیدمش ! مگر چه اهمیتی داره ! مهم اینه که برای تو باشه. همیشه بزار گردنت باشه .
هیلداچیزی از حرف های نامفهموم الکس درگیرش نشد دستی به قلب سرخ که حالا روی سینه اش بود کشید پلاک آهنی که برای شناسایی هر نظامی باید به گردنش می بود هم دور گردنش بود . الکس از او دور شدو رفت.
پس از دور شدن الکس، هیلدا آرام گردنبد را از گردنش خارج کرد، مدال سرخش را در دست گرفت و تکان داد همانطور که حدس زده بود. درون آن قلب قرمز چیزی پنهان شده بود .هیلدا پوزخند زد.
- اون با خودش چه فکری کرده؟ فکر کرده من یک احمقم!
(۱) لیبرالیسم: (به انگلیسی: Liberalism ) یا لیبرالگرایی در معنای لغوی، به معنی آزادیخواهی با قوانین خاص است و به آرایهٔ وسیعی از ایدهها و نظریههای مرتبط دولت گفته میشود که آزادی فردی را مهمترین هدف سیاسی میداند. لیبرالیسم مدرن در عصرِ روشنگری ریشه دارد.
(۲) کمونیسم : مرام اشتراکی . یک ایدئولوژی که در آن مالکیت خصوصی بر ابزار و تولید لغو شده؛ و در. آن طبقات اجتماعی پول و دولت وجود ندارد.
(۳) ایدِئولوژی: به مجموعه سامان مند باورها، اندیشه های ثابت اجتماعی، سیاسی که یک فرد یا جامعه داراست؛ گفته می شود.
(۴): اینکه آلمانی های نازی خود را آریایی و نژادبرتر می نامیدند؛ اشاره دارد.
YOU ARE READING
Hilda
Romanceخلاصه : همه چيز از يک سفر شروع ميشود؛ سفر به درون خطرات ، به جايی به نام جبهه های جنگ جهانی دوم .هر دو عاشق و معشوق یعنی هیلدا و آلی یوش در جبهه های شرقی اروپا هستند،اما از حضور یکدیگر باخبر نیستند . چه می شود اگر هردو ان ها خائن شوند؛ به عشق خیا...