از اون روز دیگه ما به خودمون قول دادیم که هر جوری شده از این زندگی جهنمی بریم بیرون و یه زندگی نو و کاملا متفاوت با آدمایی مثل خودمون رو شروع کنیم .
پس با دو دختر دیگه که اونا هم مثل خودمون بودن آشنا شدیم و هر چهار نفرمون یه گروه شجاع و انتقام جو رو تشکیل دادیم تا به حساب آدم های ظالمی که فکر میکنن هر کاری کنن میتونن از مجازاتش در برن؛ برسیم .
پایان فلش بک
با صدای شکسته شدن در جیسو تونست به زور از سر جاش بلند شه؛ لیسا هم با عجله وارد خونه شد و به جیسو کمک کرد که سوار ماشین شه و سریع جنی و رزی رو هم سوار ماشین کرد و از اون ویلا زدن بیرون .
جیسو که تقریبا تونسته بود هوشیارشو دوباره به دست بیاره شروع کرد به تنفس مصنوعی دادن به جنی و رزی و با نگرانی صداشون میزد . رزی چشماشو باز کرد و جنی که هنوز انگار بیهوش بود با پاشیده شدن چند قطره آب روی صورتش چشماشو باز کرد و با دلخوری لب زد : شماها که میدونید من از آب بدم میاد چرا آب میپاشید روم ؟!
جیسو نگاهی به رزی انداخت که رزی خیلی ریلکس گفت : خب بیدارش کردم باید ممنونم باشه .
لیسا که داشت رانندگی می کرد وقتی صدای جر و بحث بقیه ی اعضا رو شنید لبخندی روی لباش نشست و تونست نفس راحتی رو بکشه . همه از اینکه تونسته بودن اطلاعات مردی که به تایلند فرار کرده بود رو گیر بیارن خوشحال بودن و از اینکه یکی داشت تعقیبشون می کرد خبر نداشتن .
رزی برگه هایی که در مورد سفرش و تجارتش توی تایلند بود رو از داخل کیفش بیرون آورد و لب زد : این عوضی منحرف تو تایلند تو کار قاچاق انسانه
و دخترای که اینجا به بهونه ی معروف شدن فریبشون میده رو میبره اونجا و می فروشتشون؛ تا به الان توی اداره ی پلیس خیلی ها در مورد مفقود شدن دخترشون خبر دادن ..جنی : الان رفته تایلند ؟!
رزی : طبق برگه هایی که داخل اتاقش پیدا کردم انگار هر ماه این روزا میره اونجا تا دخترا رو تحویل بده ..
جیسو با عصبانیت گفت : عوضی منحرف باید تا دیر نشده گیرش بیاریم .
داشتن در مورد نقششون حرف میزدن که لیسا که رانندگی می کرد با دیدن ماشین مشکوکی که از اون ویلا تا اینجا دنبالشون میکرد با صدای به نسبت بلندی لب زد : دخترا انگار یکی داره دنبالمون میکنه ..
جیسو : مطمئنی ؟
لیسا از آیینه بغلی دوباره نگاهی به ماشینی که پشت سرشون بود انداخت و جواب داد : آره مطمئنم .
جیسو اسلحه ها رو بیرون آورد و بقیه ی اعضا رو مسلح کرد و با گفتن " برای احتیاط اینا رو داشته باشید " اونا رو برای مبارزه کردن با کسایی که امکان داشت مسلح باشن آماده کرد .
وقتی تجهیزاتشون کامل شد و همشون کامل آماده شدن گفت : لیسا سرعت ماشینو کم کن تا ازمون
جلو بزنه .لیسا : باشه .
لیسا سرعتشو کم کرد و ماشینی که با سرعت زیادی داشت دنبالشون میکرد افتاد جلو و همونجوری که جیسو حدس زده بود جلوی راهشونو گرفتن؛ چند تا
مرد مسلح از ماشین پیاده شدن .جیسو : دخترا وقتی به ماشین نزدیک شدن بالافاصله بهشون شلیک کنید باشه ؟!
رزی و جنی همزمان " باشه ای " گفتن و منتظر اشاره جیسو موندن که سریع به سمت اون مردا شلیک کنن .
کارلس با زدن به شیشه ی راننده گفت : بیا بیرون .
لیسا آروم روبه جیسو لب زد : چیکار کنم ؟
جیسو : برو بیرون و حواسشونو پرت کن .
لیسا درِ ماشین رو باز کرد و در حالیکه دستاشو بالا گرفته بود آروم از ماشین پیاده شد که یکی از اون مردا بالافاصله دشتاشو گرفت؛ لیسا رو به ماشین چسبوند و لب زد : لوکاس برو ببین اون داخل چی داره ..
لوکاس به سمت درِ ون رفت و همینکه درو باز کرد با شلیک گلوله ای که به قلبش خورد روی زمین افتاد و مُرد؛ کارلس که برادرشو روی زمین دید از ترس اسلحه رو گرفت روی سر لیسا و داد زد : نزدیک نشید وگرنه میکشمش ..
جیسو و رزی و جنی از ماشین پیاده شدن و جیسو
با پوزخندی لب زد : بکشش البته اگه تونستی ..کارلس با تعجب گفت : منظورت چیه ؟! ..
وقتی حواسش به سمت جیسو پرت شده بود لیسا چاقوشو از زیر آستینش بیرون کشید و مستقیم با یه حرکت چاقو رو به داخل قلبش فرو برد و درحالیکه چاقو رو بیشتر فرو میبرد با لبخندی گفت : الان متوجه حرفاش شدی ؟! ..
_________________________________________
سلام قشنگا اینم ورژن جنسو امیدوارم که از خوندنش لذت برده باشید 😍❤
YOU ARE READING
black group 🖤
Mystery / Thrillerفیکشن : گروه سیاه ( ورژن جنسو ) ژانر : اکشن؛ مافیایی؛ جنایی؛ عاشقانه؛ هپی اند روزهای آپ : دوشنبه ها و سه شنبه ها ساعت ۱۱ شب کاپل ها : جنسو و چهلیسا خلاصه : ما دخترای قوی هستیم دخترایی که سال ها در کنار هم بودن و با به وجود آوردن هیجان کلی کارهای هی...