Part 18

20 3 5
                                    

لیسا : مگه یادت رفته که من تو رو زیر نظر گرفتم ..

رزی با چهره ای تقریباً عصبانی جواب داد : آها؛ چیزی بیشتر از جاسوسی کردنم ازت انتظار نداشتم ..

لیسا زنجیرا رو باز کرد و لب زد : اگه خواستید منو بزنید بزاریدش برای بعدا چون الان باید سریع از اینجا بزنیم بیرون ..

جیسو بلند شد و گفت : ممنون لیسا ..

نگاهی به جنی و رزی انداخت و ادامه داد : زود از اینجا باید بریم پس بلند شید ..

همشون از اونجا فرار کردن و برای اینکه اون آدما پیداشون نکنن هر چقدر تونستن دوییدن و از اونجا
دور شدن وقتی به جاده ای که کاملا در سکوت بود؛ رسیدن جیسو نگاهی به لیسا انداخت و لب زد : الان چیکار کنیم ؟! اگه زود یه وسیله نقلیه گیر نیاریم که هممونو پیدا میکنن .

لیسا نگاهی به اطرافش انداخت و جواب داد : پس بزار پیدامون کنن ..

جیسو با تعجب گفت : منظورت چیه پیدامون کنن ؟!

وقتی صدای افرادی که بعد باز بودن در و زنجیرای دخترا تموم منطقه رو میگشتن بلند شد؛ لیسا با پوزخندی جواب داد : احتمالا ماشین اندرو تو گاراژه باشه ..

نگاهی به رزی انداخت و ادامه داد : منو بزن؛ هر چقدر دلت خواست میتونی منو بزنی ..

رزی : نمیخوام ولش کن ..

لیسا دستای رزی رو گرفت و نگاهی بهش انداخت؛ لبخندی بهش زد و گفت : لطفاً حداقل اینبار رو بهم اعتماد کن هوم !!؟

رزی : من بهت اعتماد داشتم ولی تو چیکار کردی ؟! کل اون سالهایی که مثل احمقا دوست داشتم منو به بازی گرفتی و بهم دروغ گفتی ..

مکثی کرد و با بغض ادامه داد : الان ازم میخوام بهت اعتماد کنم ؟! مگه اعتمادیم بینمون مونده ؟! ..

رزی سرشو پایین گرفت برای همین لیسا با مشت کردن دستاش شروع کرد به مشت زدن به صورتش و باعث شد که رزی با نگرانی ازش بخواد که دست برداره و بغلش کنه تا جلوی کارشو بگیره همین لحظه بود که لیسا با دیدن نگهبانا رزی رو گرفت و داد زد : اینجان سریع بگیریدشون ..

نگهبانا با تعجب به سمتشون اومدن و بهش احترامی گذاشتن و یکیشون لب زد : ببخشید قربان ما حواسمون بهشون بود ولی یهو یکی بدون اینکه بتونیم ببینیمش ما رو بیهوش کرد ..

لیسا : مشکلی نیست خوب شد من اینجا بودم وگرنه در میرفتن .

آروم سرشو به رزی نزدیک کرد و لب زد : اونجا من ماشینو روشن میکنم و همینجا منتظرتون میمونم ..

یواشکی گیره سرشو بهش داد و خیلی جدی روبه یکی از نگهبانا گفت : من امروز ماشین اندرو رو میبرم ..

نگهبان : بله قربان الان آماده اش میکنم براتون .

لیسا و بقیه دخترا رو برگردوندن به داخل اتاق و توی گاراژم لیسا ماشینو روشن کرد و از اونجا رفت به سمت همون جاده و یه گوشه منتظر موند .

رزی آروم با گیره زنجیرا رو باز کرد و پشت در ایستاد
و زیر لب گفت : اگه از اینجا برم بیرون میدونم باهات چیکار کنم لیسا خانم .

وقتی از سوراخی به بیرون نگاهی انداخت و با دست به بقیه اشاره کرد که پشتش وایستن با یه لگد درو شکست و همراه بقیه دخترا با اون نگهبانا مبارزه کردن و بعد اینکه بالاخره تونستن از دستشون در برن دوییدن به سمت همون جاده و با دیدن ماشین با عجله سوارش شدن که لیسا نگاهی بهشون و خواست حرف بزنه و با مشتای رزی مواجهه شد .

لیسا با دیدن رزی توی اون وضعیت خواست بغلش کنه که یهو عصبانیت رزی جاشو به بغضش داد وهمینجوری که بهش خیره شده بود لب زد : این دیگه آخرین شانس باهم بودنمونه و همینطور آخرین اعتمادم بهت پس لطفا دیگه ازش سوءاستفاده نکن ..

لیسا با چشمای تقریباً نمناکش بهش خیره شد و خواست جواب بده که صدای گوشیش توجهشو از رزی به گوشیش داد و با دیدن شماره اندرو که زنگ میزد آروم چهره اش عوض شد که رزی لب زد : چیشده ؟ کی داره بهت زنگ میزنه ؟!

لیسا : چیز خاصی نیست ..

رزی یهو گوشی رو از دستش گرفت و با دیدن اسم اندرو با چشمای ریز شده اش بهم زل زد و گفت : جوابشو بدی دیگه منو نمیبینی ..

لیسا : چی ؟! چون احتمالا بخاطر حضورم تو اینجا خبردار شده برا همین زنگ میزنه اگه جوابشو ندم بهم شک میکنه ..

رزی لباشو گرد کرد و با دلخوری گفت : ولی یادت نره که منم هنوز باهات آشتی نکردم .

لیسا ماشینو روشن کرد و جواب تماسشو نداد که یهو جیسو که عقب نشسته بود لب زد : رزی ببین الان درسته که از دستش عصبانی ولی حق با لیسائه ..

همون لحظه که لیسا داشت رانندگی میکرد یهو با دیدن مردی که جلو جاده ایستاده با ترس لب زد : اندرو ؟؟! اون چجوری فهمیده ؟! ..

_________________________________________

سلام عشقا امیدوارم که این پارت هم براتون جذاب بوده باشه 😍❤️

black group 🖤Where stories live. Discover now