لیسا بعد کمی دراز کشیدن روی تخت بیمارستان حوصله اش سر رفته بود و خواست بلند شه که رزی نذاشت و با گفتن " عشقم بخیه هات باز میشن " دوباره اونو رو تخت درازکش خوابوند .
لیسا سری به اطراف چرخوند و خواست حرفی بزنه که با صدای درِ اتاق بیمارستان توجهش به افرادی که از در میومدن داخل جلب زد .
جیسو و جنی به همراه خواهرش هه جین وارد اتاق شدن همشون بالای سرش ایستادن . هه جین با بغض نگاهش می کرد و همین باعث شد لیسا به حرف بیاد
تا اون بغض روی صورت خواهرشو با یه لبخند زیبا جایگزین کنه .لیسا رو به هه جین لب زد : بچه که بودی خیلی شیطون و بلا بودی یادته ؟!
هه جین لباشو گرد کرد و لب زد : آبجی چرا داری پیش بقیه این بحثو پیش میکشی ؟! نخیرم خیلیم دختر آرومی بودم ..
لیسا یهو خنده اش گرفت و گفت : خب شیطون بودی مگه تقصیر منه !!؟ ..
هه جین سرشو تکون داد و جواب داد : اوهوم .
با جواب هه جین رزی یهو خنده اش گرفت و لیسا با دیدن لبخند رزی گفت : اصن شما دو نفر انگار دست به دست هم دادید تا حرفای منو رد کنید ..
جیسو هم لبخندی زد و گفت : بزرگش نکن لیسا؛ راستی حالت چطوره خوبی ؟
لیسا : آره خوبم فقط رزی نمیزاره برگردم خونه ..
رزی : دکتر گفت چند روزی رو باید بیمارستان بمونی و نمیتونی جایی بری ..
لیسا : ای بابا باشه پس من حرفی نمیزنم .
رزی دستاشو گرفت و به شوخی گفت : نه تو رو خدا یه چیزی بگو ..
لیسا : باهات حرفی ندارم .
جیسو نگاهی به همشون انداخت و لبخندی روی لباش نشست اونا دیگه یه خانواده بودن که بعد گذروندن اون همه مشکلات و سختی ها هنوزم تونسته بودن جون سالم به در ببرن و برای مجازات کسایی که از قانون به راحتی میتونستن در برن یه مجازات مثل جنایتی که انجام میدادن؛ در نظر بگیرن و برای مجازات شدن اون دسته از آدما هر کاری انجام بدن چون اونا یه قهرمان ناشناخته برای مردمی که بهشون ظلم میشد و تازه کسی هم ازشون طرفداری نمیکرد؛ بودن .
جیسو نگاهی به لیسا و رزی انداخت و از اینکه با هم میدیدشون خوشحال بود چون اونا تنها زوجی بودن که تو سختی های گذشتشون گیر افتاده بودن و بالاخره بعد گذشت سال ها تونسته بودن فراموشش کنن و از با هم بودنشون خوشحال باشن و لبخندی از ته دلشون بزنن .
فلش بک
تا حالا یه دختر با کلی مشکلات و دردهایی که داشت رو روی پل دیدی که قصد خودکشی داشته باشه ؟
رزی : نه .
لیسا : من دیدم اون دختر خودم بودم که میخواستم همون لحظه خودمو از اون همه دردی که همشون با هم رو دوشم سنگینی می کردن خلاص کنم و راحت شم شاید باورت نشه ولی من آدم نرمالی نیستم و یه دختر افسرده با کلی مشکلاتم با فهمیدن من واقعی هنوزم می خوای عاشقم بمونی ؟!
دنبال جواب ردی بودم که بتونم از دستش خلاص شم و برم تو تنهایی خودم و همین که از روی صندلیم بلند شدم اون با بغل کردنم از پشت جواب داد : آره من تا ابد عاشقت میمونم و مرهم دردهات میشم .
با جوابش چشمام خیس شد و بعد کمی اونجوری موندن آروم دستاشو از دور کمرم برداشتم و از پیشش رفتم به همون پلی که قبلاً رفته بودم و با وزیده شدن باد به صورتم چشمامو بستم و دستامو باز کردم تا حس آزادی که بهم دست میداد رو بیشتر حسش کنم .
آروم از روی نرده هاش رفتم بالا و به پایین پل که یه دریاچه ی تاریک بود نگاهی انداختم اون حس ترس و آزادی که درونم بود رو با لبخندم رها کردم حتی فکر رها شدن از این زندگی هم منو خوشحال می کرد هر چند خواسته ی ظالمانه ای بود که مامانم و خواهرمو رها کنم ولی بازم اونا از فشار زیادی که روم بود خبر نداشتن پس شاید خواسته ام خیلی هم ظالمانه نباشه که بخوام خودم تصمیمی رو برای خودم بگیرم .
خواستم بپرم که با صدای گریه دختری آروم به پیاده رو که رزی اونجا ایستاده بود خیره شدم .
لیسا : رزی اینجا چیکار میکنی ؟! ..
رزی که داشت با چشمای خیسش بهم نگاه میکرد گفت : داری چیکار میکنی ؟ هققق چرا اونجا ایستادی ؟! یعنی حتی نمیخوای به خودت یه شانس بدی ؟!
لبخند غمگینی بهش زدم و با گفتن " معذرت می خوام عشقم " از روی پل پریدم ولی با گرفته شدن مچ دستم بجای افتادنم به داخل همون دریای عمیق و تاریکی که از بچگی ازش ترس داشتم روی پل معلق موندم با باز کردن چشمام به بالای سرم نگاه کردم و لب زدم : تو کی هستی ؟! ..
دختره با بالا کشیدنم گفت : فعلاً بیا بالا بعداً بهت میگم .
وقتی به اونطرف پل یعنی روی پیاده رو رفتم رزی رو که با گریه بهم نزدیک شد رو دیدم و قلبم به درد اومد * یعنی من اینقدر درمونده شده بودم که می خواستم دست به همچین کاری بزنم ؟! *
دختری که داشت خودشو میتکوند رو نگاه کردم و لب زدم : تو کی هستی ؟
دستشو به طرفم دراز کرد و با لبخندی جواب داد : چون خیلی کنجکاوی خودمو بهت معرفی میکنم؛ سلام من جیسو از طرد شدگان کره ام .
با تعجب باهاش دست دادم و با گفتن " منم لیسا ام " خواستم برم که دستمو ول نکرد و لب زد : چرا بجای خودکشی از آدمایی که باعث این تصمیمت شدن انتقام نمیگیری ؟!
لیسا : انتقام ؟! ..
لبخندی زد و گفت : آره انتقام .
رفتم توی فکر انگار حرفش خیلیم بد نبود می تونم
از اونی که باعث این همه فشار روم شد انتقام بگیرم
پس با لبخندی جواب دادم : انتقام میگیرم .برگشتم به پشت سرم و با چشمای خیسم محکم دختری که سال ها منتظرم مونده بود رو در آغوش گرفتم و برای اینکه تونستم زنده بمونم خوشحال
شدم چون اگه مرده بودم الان اون شخص داشت بخاطر مرگم جشن میگرفت ولی الان دیگه خبری از
اون لیسای افسرده نبود و باید از اون آدمی که منو به همچین دختری تبدیل کرده بود انتقاممو بگیرم .پایان فلش بک
_________________________________________
سلام قشنگا اینم پارت جدید گروه سیاه امیدوارم که براتون جذاب بوده باشه 😍❤
YOU ARE READING
black group 🖤
Mystery / Thrillerفیکشن : گروه سیاه ( ورژن جنسو ) ژانر : اکشن؛ مافیایی؛ جنایی؛ عاشقانه؛ هپی اند روزهای آپ : دوشنبه ها و سه شنبه ها ساعت ۱۱ شب کاپل ها : جنسو و چهلیسا خلاصه : ما دخترای قوی هستیم دخترایی که سال ها در کنار هم بودن و با به وجود آوردن هیجان کلی کارهای هی...