Part 17

23 2 3
                                    

جیمز با دست به افرادش اشاره کرد که براش صندلی بیارن تا روش بشینه و وقتی اونا رو تا اون حد شوکه دید پوزخندی زد و ادامه داد : آه یادم رفت خودمو معرفی کنم ..

دستشو به سمتشون دراز کرد و گفت : من جیمزم .

جیسو : چرا ما اینجاییم ؟ مگه اون روز بخاطر کافی نبودن مدارک آزاد نشدیم پس چرا بازم اینجاییم ؟؟!

جیمز با دیدن صندلی روش نشست و پاشو روی اون یکی پاش گذاشت و با کمی مکث جواب داد : چون خیلی فضولی کردید الان اینجایید .

جیسو : چی ؟ منظورت چیه ؟!

جیمز از روی صندلیش بلند شد و به جیسو نزدیک و آروم گفت : نباید توی پرونده هایی که ما میخواستیم حل کنیم دخالت میکردید پس ..

جیمز لبخندی زد و ادامه داد : خودتون مقصرید؛ نباید دخالت میکردید .

جیمز رفت و دوباره فضای داخل اتاق با خاموش شدن چراغا تاریک شد و همشون ساکت سرجاشون نشسته بودن بدون اینکه بخوان کاری انجام بدن در سکوت به دنبال راه حلی برای خلاصی از این زندان غیرقانونی بودن .

روز بعد

* لیسا *

با باز کردن چشماش نگاهی به اطرافش انداخت و آروم خودشو کشید و با بی حالی لباس هاشو پوشید و رفت بیرون تا بتونه با قدم زدن و هوای آزاد ذهنشو آروم کنه ولی به محض باز کردن در با اندرو روبه رو شد .

اندرو : صبح بخیر؛ چرا جواب تماسامو نمیدی ؟

لیسا خیلی بی حال جواب داد : نشنیدم؛ مگه زنگ زده بودی ؟

لیسا خواست از کنارش رد بشه که با گرفته شدن بازوش توسط اندرو خیلی عصبانی نگاهشو بهش
داد و گفت : چیه ؟؟ باز چی میخوای ازم ؟!

اندرو : آروم آروم باش ! یجور نگام میکنی که انگار میخوای منو بکشی ..

لیسا نفسی داد بیرون و گفت : اگه همینجوری سر راهم ظاهر بشی چرا که نه ..

و با دستش بازوشو کشید و شروع کرد به دوییدن و دور شدن از اندرو ولی اندرو همچنان داشت با صدای بلندی حرف میزد تا بتونه با حرفاش لیسا رو کنجکاو و اونو به سمت خودش بکشونه بی‌ خبر از اینکه لیسا همه چی رو میدونه و به روی خودش نمیاره ..

اندرو : ولی خودت ضرر میکنی چون من چیزی رو میدونم که خیلی به دردت میخوره ..

لیسا بدون توجه به حرفای اندرو هندزفریشو گذاشت روی گوشاش و تا میتونست دویید وقتی به پلی که قبلا میخواست از روش بپره نزدیک شد چشماش خیس شد و لب زد : من حرفام از ته دل بود رزی برای همین ازت دوری میکردم؛ معذرت میخوام عشقم که ازت پنهونش کردم ..

فلش بک

* لیسا *

اون دختر هر چقدرم با حرفام قلبشو میشکستم بازم از زندگیم نمیرفت و منتظرم میموند همین منو نگران می کرد اینکه روزی مجبور باشم دستوری رو انجام بدم که به رزی آسیب برسونه و نتونم ازش محافظت کنم .

black group 🖤Where stories live. Discover now