(๑•ᴗ•๑) 𝟏 ♡

1K 92 21
                                    

_"اوه خدای من...کاش یه کم اروم تر راه بره....چون این کوفتیا داره از دستم میفته."

پسر مو مشکی در حالی که سعی میکرد همزمان دوربین و کاورش رو توی یه دست نگهداره با اون یکی دستش خودکار و کتابچه ی ابی رنگش رو باز کنه و هر چی اون رئیس احمقش داره میگه یادداشت کنه و با وضعیتی که داشت عملا مشخص بود که این یه کار نشدنیه؛ پس حداقل سعی کرد اطلاعاتی که داره میگه رو حفظ کنه!

_"... اره همین بود. اون قبلیا رو نوشتی؟ اینم اضافه کن که یه کلکسیون بزرگی از ماشین داره. قدیمی و جدید هم نداره. هر چند من از ماشین سر در نمیارم پس راجب این یکی هم تحقیق کن."

ماشین؟ اوه بهتر از این نمیشد چون کارآموزی که پشتش داشت راه میومد هم چندان دربارشون نمیدونست با وجود اینکه هر شب خواب دیدن ماشین های رنگا رنگ و مدل بالا رو می بینه ولی خب سررشته ای توی این موضوع نداره! پس فقط واژه کلیدی رو وارد دفترچه ی آبی رنگش با شکل گربه ی سفیدی روش کرد: ماشین!

با ناگهانی وایسادن رئیسش پسر خودش رو محکم نگهداشت تا از پشت به مرد رو به روش نخوره:"پارک جیمین!"

فاک...جیمین از صدا شدن اسم کاملش متنفر بود چون مطمئنا بعدش یه طوفان غیرقابل باور قرار بود رخ بده! پس با قورت دادن اب دهنش سعی کرد صاف تر بایسته و با صدای لرزون جواب داد:"بله قربان؟"

مرد قد کوتاه خیکی ای که جلوش وایساده بود صورتش همرنگ ماشین پشت سرش که با برخورد نور، رنگ قرمزش رو توی چشمای جیمین فرو میکرد شده بود و این یعنی مصیبت فاکی تر:"چند دفعه بهت بگم اون دوربین کوفتی رو بنداز دور گردنت تا بتونی سریع یادداشت کنی. حتی یه بچه ی پنج ساله هم بهتر از تو بلده و فکرشم نکن که بخوای این یکی دوربینم نابود کنی. هنوز پول تعمیر قبلی رو کامل پرداخت نکردی."

با اومدن اسم پول، جیمین محکم تر دوربین رو توی دستش گرفت؛ اگه این یکی ام به فاک میرفت و پولش از حقوقش برداشته میشد، باید این ماه رو فقط با آب خوردن میگذروند و این عملا جرم و گناه بزرگی در حق پسر بود. پس همینطور که دوربین رو به همراه کاورش دور گردنش مینداخت سعی کرد اطلاعات چند دقیقه قبل رو سریع وارد دفترچش کنه.

رئیسش پوفی کرد و با زنگ خوردن گوشیش چند قدمی از جیمین دور شد که این کار باعث شد جیمین نفس راحتی بکشه؛ هر چی دورتر بهتر!

با اومدن دوباره ی صدای حال به هم زن رئیسش - که از نظر جیمین به خاطر زیاد شنیدنش در طول روز بود - جیمین سرش رو از دفترچش بیرون کشید و با لبخند معصوم نمایی به صاحب کارش زل زد:"من باید برم تا به فرش قرمز مراسم برسم. مطمئنم دوستت هم قراره مثل خودت خرابکاری به بار بیاره پس باید حواسم به اونم باشه. جیمین تنها چیزی که ازت میخوام فقط یه کاره اونم مصاحبه با آقای جئونه. لطفا خرابش نکن. التماست میکنم. میدونی چند ماه التماس کردم تا اجازه بده باهاش مصاحبه کنیم؟"

🅼🆁. 🅹🅴🅾🅽? ✓❆Where stories live. Discover now