(๑•ᴗ•๑) 𝟔 ♡

394 72 12
                                    


برای تهیونگ همه چیز فقط در یک لحظه اتفاق افتاد و این براش دیوانه کننده بود؛ کسی که عاشق فیلم های اکشن باشه هیچ چیز بیشتر از این تعقیب و گریز براش باحال نیست.


جیمین با دیدن آقای جئون که هنوز با اون لباسای مشکیش و چشمای گردالویی که نگرانی توش موج مکزیکی می رفت به سمتش میومد در ان واحد نه تنها اسم خودش بلکه دوست دوران کودکی خودش هم فراموش کرد!

با ول کردن دست تهیونگ از همون راهی که اومده بود برگشت؛ برای چند ثانیه تنها صدایی که میومد صدای پای خودش بود که با دویدن روی سرامیک های سفید و تمیز بیمارستان صدا می دانند اما با هو کشیدن تهیونگ صدای دومی به نوای اهنگین ضربه های پشت سر هم کفش هاش با زمین اضافه شد.


وجدان جیمین در حالی که لباساش رو با دامن پولک دار و نیم تنه عوض کرده بود با صدای ضربه ها رقص سالسا میرفت و این جیمین رو کفری می کرد:"حالا یک دو سه....یه چرخ میزنیم...باسن به سمت چپ بعد به سمت راست... همینه...جیمین، سوییتی لطفا اهنگ رو تندتر کن!"

جیمین خفه شویی زیرلب گفت و با دیدن راهروی سمت چپش، روی پای راستش ترمز گرفت ولی تا اومد بپیچه یه نفر از پست یقه ی تیشرت سفیدش رو توی مشتش گرفت:"پارک جیمین، دقیقا به چه دلیلی از دست من فرار میکنی؟"

و وجدانش که سوت زنان شیک میزد با زمزمه :"پارک جیمین طلایی، اسکل تیم مایی!"


ヾ(^-^)ノ


جیمین در حالی که لبهاش رو جلو داده بود و اخم ریزی کرده بود روی تخت سفید رنگ نشسته بود تا چکاپش توسط دکتر به اتمام برسه، به پایین لباسش که توسط دستای بزرگ و تتو دار جئون جونگکوک گرفتار شده بود نگاهی انداخت.


از وقتی آقای جئون گیرش انداخته بود نمیزاشت از کنارش جم بخوره؛ و اون تهیونگ لعنتی هم کاری برای درست کردن اوضاع نمیکرد و فقط کنار تخت -سمت مخالف آقای جئون- نشسته بود و با چشمای تنگ شده به آقای جئون زل زده بود.


دکتر با پایین اوردن مچ دستش و گذاشتن دستش روی تخت گلوش رو صاف کرد:"آقای پارک...وضعیت بدنتون خوبه ولی نه خیلی...لطفا برنامه ی غذاییتون رو بهتر کنید و تا یه مدت از هر چیزی که باعث استرس و اضطرابتون میشه دوری کنید."


با تعظیم کردن برای دکتر، جونگکوک بدون اینکه تیشرت جیمین رو ول کنه هم سری برای دکتر خم کرد.

وجدانش در حالی که صندلیش کامل چرخونده بود و به سمت مستر جئون نشسته بود، چشماش رو تیز روش نگه داشته بود و با پاهاش روی زمین ضربه میزد:"در واقع باید همون موقع دهنت رو باز می کردی و می گفتی منبع استرس و اضطرابت همین مستر سیاهیه که اینجا نشسته و انگار ارث باباش رو خوردیم که اینجوری با اون چشماش...اهههه...اوممم....جیمیناااااا چشماش خیلی گودو و نازههه..."


🅼🆁. 🅹🅴🅾🅽? ✓❆Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang