(๑•ᴗ•๑) 𝟏𝟐 ♡

389 58 42
                                    

جیمین از این خونه متنفر بود؛ وجدانش تاکید کرد که در واقع اون از اتفاقاتی که توی این خونه براش پیش میومد متنفر بود.



وگرنه کی می تونست از این خونه ی بزرگ و نورگیر و پر از وسایل سرگرمی و خوراکی و صد البته پله های فاکی بزرگی که اون رو به طبقه دوم وصل می کردند متنفر باشه؟


هر کسی هم که متنفر بود جیمین می تونست با کوبیدن یه مشت توی صورتش اون رو به خودش بیاره!



جیمین بی توجه به صداهایی که از اشپزخونه میومد روی راحتی بزرگی که وسط سالن بود توی خودش جمع شد و پایین لباس حریرش رو روی پاهایی که توی شکمش جمع کرده بود تا خودش رو کوچیکتر نشون بده می کشید به طوری که هر لحظه امکان پاره شدن لباسش وجود داشت!



از وقتی مستر جئون اون رو به اینجا آورده بود فقط با گفتن منتظر باش به آشپزخونه رفته بود و تا الان هیچ خبری ازش نبود.

جیمین با لرزیدن موبایلش دست از نابود کردن پیراهنش کشید و با دیدن اسم سولمیتش بدون هیچ حوصله ای اون رو کنارش روی مبل پرت کرد.

در واقع جیمین مطمئن بود اگه داستان زندگیش رو با طرفدارای عزیزش به اشتراک بگذاره مثل سری قبل صفت دراما کوین بودن بهش با پونز کوبیده میشه اما ایا کسی از احساسات جیمین که توی قلبش مخفی شده بود خبر داشت؟



درسته که جیمین توی برخی از موارد زندگیش دراماتیک بود -وجدانش در حالی که یک ابروش رو بالا انداخته بود با حالت مسخره ای کلمه ی برخی رو زیرلب زمزمه کرد- اما جیمین حاضر بود به سه خداش قسم بخوره که این موضوع به دور از دراماتیک بودن بود!


زمانی که بعد از قول گرفتن از ادمی که معلوم نبود 5 دقیقس توی اشپزخونه چی کار می کنه درباره زنگ زدن و دوست داشتنش هیچ خبری ازش نشد، جیمین رو یاد خاطرات بد دوران دانشگاهش می انداخت که چه طور عامل سرگرمی هم کلاسی هاش شده بود!


و از همه بدتر تهیونگی بود که از تمام ماجرا خبر داشت و جیمین سَرِ بِزَنگاه دستش رو توی صحنه جرم رو کرده بود!



با برخورد لیوانی دارای محتویات سبز رنگ و تیکه های یخ و پوشیده بودن لبه ی لیوان با شکر و برگ های نعناع، جیمین آب دهنش رو قورت داد وبا حس تشنگی لیوان رو بلند کرد و با خوردن یک قلپ حس کرد چشمانش روشن تر شدند.



جیمین با حس نکردن رگه ی تیز و تلخ الکل، یک جا لیوانش رو بالا داد و بعد از تموم شدنش زبونش رو روی لبهاش که هنوز دونه های شکر روش حس می شد کشید.


جیمین با سنگینی نگاهی، از زیر مژه هاش نگاهی که به مستر جئون انداخت که چشم هاش میخ لبهاش شده بود.


جیمین سریعا زبونش رو داخل کشید و با درهم کشیدن ابروهاش نارضایتیش رو به پسر مو مشکی رو به روش نشون داد.

🅼🆁. 🅹🅴🅾🅽? ✓❆Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ