(๑•ᴗ•๑) 𝟏𝟒 ♡

289 47 126
                                    

سالن فرودگاه:

با کج شدن سر سوکجین، تهیونگ سرش رو سرجای اصلی خودش برگردوند و در مقابل نگاه های خیره اطرافیانش کلاه کَپی که از روی صندلی ردیف وسط قسمت عادی هواپیما که معلوم نبود مال کدوم مسافر بدشانسی بود، روی سرش پایین تر کشید و همونطور که آهی دلسوز میکشید با صدایی که بی دلیل کمی بلندتر از حالت معمول بود ادامه داد:"اوه...دوست پسر عزیزم؛ نگران نباش با وجود بیماری سختت من تا همیشه باهاتم مای آمور!"

تهیونگ با تشخیص دادن هموطنی های خودش آهی از سر آسودگی کشید؛ به هر حال اون تمام جملاتش رو کره ای گفته بود و حتی به دست اوردن دلسوزی این چند نفر بهتر از هیچه!

با شنیدن سر و صدایی از پشت سرش با فکر به اینکه نکنه اون مهماندار لوش داده باشه و الان به دنبالش اومده باشن پا تند کرد، اما با برخورد نور فلش روی صورتش سرجاش موند و با دیدن اون همه خبرنگار رو به روش یک لحظه ماتش برد:"اومدن....اومدن...گروه رپ گاد اومدنننننن!"

با صدای دادهایی که یکصدا اسمهایی رو پشت سر هم با ریتم خاصی صدا میزدن "کیم نامجون، مین یونگی، جونگ هوسوک، ایت ایز رپ گاد" تهیونگ بی توجه بهش توی تصورات خودش غرق شد!

پس این همون حسیه که اون افراد معروفی که تهیونگ ازشون عکس و التماس برای درخواست مصاحبه می کرد داشتن....فاک....حس عالی ای بود!

این که می دونی اینقدر مهم هستی که همه برات صف می بندن تا ازت عکس بندازن و این عکس ها قراره پخش بشه و همه ببینت...

همه چیزش عالیه به جز اون فلشرهای لعنتی که فقط یه لحظه تا کور کردنت فاصله دارن!

تهیونگ با نیشخند زدن و دست تکون داد داشت از لحظات معروفیتش لذت می برد که با برخورد ادم هیکلی و قدبلندی، با تقریبا پرت شدنش اخمی کرد و خواست دادی بکشه اما با دیدن فردی که با دیدنش انگار داشت لبخندش رو می خورد و با چشم تو چشم شدنشون بهش چشمک زد تهیونگ احساس کرد قلبش برای لحظه ای از تپش افتاد.

با ول کردن دستش از روی دسته ویلچر به سمت پسر جذاب لپ چال دار قدمی برداشت اما با صدا زده شدنش موقعیتش رو به یاد آورد:"اقای محترم...شما همراه این فرد که انگار بیهوش افتاده روی ویلچر هستید؟ اگه میشه برش دارید تا بتونیم گروه رو اسکورت کنیم؟!"

تهیونگ سریعا با تکون دادن سرش موافقتش رو اعلام کرد و با همراهی جین به سمت خروجی راه افتاد و در این بین به خودش یاداور شد که باید از این به بعد یاد بگیره متعهد باشه و قلبش به قول سولمیتش دیگه نمی تونه کاروانسرا باشه!

ʕノ)ᴥ(ヾʔ

در صد متری برج ایفل:

تهیونگ بعد از محکم کردن ویلچر جین، زیر نور افتاب خودش رو روی چمن ها انداخت و با ذوق به برج رو به روش نگاه کرد؛ هر چند دیدن برج ایفل برای اولین بار در زندگی اون هم در وسط روز و در گرمای تابستان، زیاد به مزاج تهیونگ خوش نمی اومد اما به هر حال خالی از لطف نبود!

🅼🆁. 🅹🅴🅾🅽? ✓❆Where stories live. Discover now