2023.7.7 کره جنوبی.عمارت کیم"
خدمتکار پیری که با لباس های متفاوت تر از هر خدمتکاری که میشه فهمید خدمتکار شخصی کیمه با چند تقه زدن به در و شنیدن اجازهی ورود به داخل اتاق،وارد شد و نود درجه تعظیم کرد.
همونطور که سرش پایین بود دستاشو جلوی شکمش بههم قفل کرده بود شروع کرد با ادب کلامتش رو ادا کرد.
-قربان ماشین شما برای رفتن به فرودگاه امادهاس.
مرد مومشکی با بستن آخرین دکمهی پیراهنی- که قرار بود برای رفتن به مقصد بپوشه- سرشو تکون داد و با تکون دادن دستش خدمتکار رو مرخص کرد.
با برداشتن کیف و موبایلش و قرار دادن ان در جیبش..بدون هیچ نگاه آخری به سمت در اتاق حرکت کرد.همانطور که از پله ها پایین میاومد بادیگارد شخصیش رو با صدای بمش-که کارکنان اون عمارت با شنیدش به خودشان میلرزیدن-صدا کرد.
-آپو
پسر کت شلوار پوش عضلهای با شنیدن صدا شدن اسمش از زبان اربابش با عجله حرف خدمتکاری که داشت باهاش حرف میزد رو قطع کرد و به سمت کیم دوید.
نفس عمیقی کشید،و صاف جلوی اربابش با اقتدار ایستاد.-بله ارباب.
مرد بزرگتر دستی به شونهی پسر کشید و با مرتب کردن یقیهی پسر سرشو نزدیک گوش پسری که ازش چند سانت کوتاه تر بود، برد و با مکث و لحن اروم ولی دستورانهای کنار گوشش اروم زمرمه کرد:
-مواظب باش کسی کاری نکنه..خودتم دست از پا خطا نکن اینارو به تو میسپارم.. بهت اعتماد دارم و مهمتر از همهی اینا..
نفس عمقی کشید و دستی به گردن پسر زد با چنگ زدن با گردن پسر با لحن کاملا دستورانه ولی این بار با صدای خشنتری ادامه داد:
-مواظب اون بالایی باش.
گردن پسر رو ول کرد و با دست خودش به صورت نمایشی چند بار روی شونهی بادیگارد زد که انگاری خاکی روی شونههای پسر بود،زد و با درست کردن لباس خودش با گفتن"فعلا"به سمت ماشینی که گفته بود حاضرش کنن رفت.
بدون توجه به افرادی که با لباس های مخصوص که نشون میداد خدمتکار و کارکن اون عمارت هستن،تا زانو واسش خم شده بودن سوار ماشین شد و با دستشو به معنی "بریم"توی هوا حرکت داد و سپس راننده با دیدن اون حرکت ماشین را به حرکت در اورد.ایپدی که همیشه همراهش بود تا باهاش کار هاشو چک کنه روی صندلی کنارش بود رو در دست گرفت و مشغول چک کردن کاره هایی که باید وقتی به امریکا رسید رو انجام بده،شد.
بعد از حدودی ۵۰ دقیقه ماشین جایی متوقف شد که در آن محل جت شخصیش بود با کنار گذاشتن واتپد منتظر ماند و اجازه داد راننده در رو واسش باز کنه و بلافاصله همین که در باز شد از ماشین خارج شد،
با آمدن یکی از مهماندار های شخصیش اونو به داخل راهنمایی کرد.
YOU ARE READING
پارافیلا(ویکوک
Non-Fictionپسری که خوشحالانه در حال رقص و دلبری روی کاپوت ماشینی.. که صاحبش کیم تهیونگه... +میخوای...چیکار کنی؟ _میخوام تورو مال خودم بکنم تا دیگه چشم هیچکدوم از هرزه های بیرون روت نیوفته. +الان اینجا چه کارم؟ _تو قراره برام برقصی و من از بدنت لذت ببرم _اینکا...