کیم با شنیدن کلمهی "ددی" از طرف پسر دیگه نمیتونست تحمل کنه پس با گرفتن باسن پسر جاهاشون رو عوض کرد و جوری که جونگکوک زیرش باشه دستاشو سمت دکمههای لباسش برد و با پوزخند کشندهای-که جونگکوک قسم میخورد با اینکه تو حال خودش نیست ولی تاحالا پوزخندی به این جذابی ندیده بود-مرد شروع به باز کردن دکمههای پیراهنش کرد و با صدای تحریک شده و بم شدش کنار گوش پسر خم شد و اروم و ناله مانند اما با لحن خشن زمزمه کرد:
-خودت خواستی "بیبی"
با کامل باز کردن دکمههای پیراهنش دستاشو کنار صورت جونگکوکی که داشت با هورنی ترین حالت ممکن با چشمای خمارش نگاهش میکرد، گذاشت و رو صورتش خم شد..
نگاهی به تمام صورت نیازمند پسر کوچولوش کرد و پوزخندی زد که متوجه شد چجوری پسر بعد از اون پوزخندش بزاقش رو قورت داد.. یکی از دستاشو از کنار پسر برداشت و با پایین بردنش دقیقا روی دیک پسر گذاشتش..با چنگی که به عضو جونگکوکی زد پسر نالهی ارومی سر داد و با دوباره با شنیدن پوزخند مرد با چشمای نیازمند و تیلهایش بهش نگاه کرد
مرد جوری که نفساش به لب های پسر برخورد کنه لب زد:-یعنی این اینقدر دیک ددی رو نیاز داری که با یه دست زدن کوچیک به عضو کوچولوت...سفت شدی؟
با چنگ دیگهای که اینبار محکم تر از قبل به دیک پسر زد جونگگوک تکونی خورد و نالهی بلندی سر درد:
-د..اههه ددی میخوامت..اههه
پسر نالهی بلندی سر داد و سرشو رو ازپشت داخل بالشت کرد و با بستن چشماش شروع کرد با دستاش لمس کردن بدن خودش..مرد وقتی دید جونگکوک چجوری اینقدر داره بی قراری میکنه پوزخند دیگهای زد و نگاهشو به پسر که از شدت نیازمندی خودشو داشت به تحت میمالوند تا هرجور که شده خودشو به لذت برسونه،داد.
از روی جونگکوک بلند شد و روبه اون ایستاد و خطاب به پسر لب زد:
-وقتی برگشتم باید لخت مادر زادی داگی شده باشی فهمیدی یا نه؟
پسر هیچی نمیشنید و کم کم دستش داشت به سمت عضوش میرفت..با گاز گرفتن گوشهی لب پایینش نالهی ریزی کرد همین که خواست دستشو وارد شلوارش کنه و عضوش تو دستش بگیره که با سوزش یهویی دستش چشماشو باز کرد و هیسی کشید..
مرد وقتی دید پسر اصلا به حرفاش گوش نمیده عصبی به دستش نگاه کرد که میخواست خودشو لمس کنه..دستشو محکم روی دست پسر زد و با اخم داد زد:
-فهمیدی یا نه؟
پسر سریع سرشو تکون داد با اینکه نمیدونست باید چیکار کنه اروم لب زد:
-ف..فهمیدم..
-خوبه
مرد با تایید حرف پسر به سمت بیرون اتاق رفت..با خارج شدن از اتاق بهسمت رد روم رفت و با کمی نگاه کردن به اسم اتاق لبخندی ز و توی دلش گفت:
YOU ARE READING
پارافیلا(ویکوک
Non-Fictionپسری که خوشحالانه در حال رقص و دلبری روی کاپوت ماشینی.. که صاحبش کیم تهیونگه... +میخوای...چیکار کنی؟ _میخوام تورو مال خودم بکنم تا دیگه چشم هیچکدوم از هرزه های بیرون روت نیوفته. +الان اینجا چه کارم؟ _تو قراره برام برقصی و من از بدنت لذت ببرم _اینکا...