part8

541 66 3
                                    

با وارد شدن یکی از افرادش کمی از قهوه رو خورد و با گذاشتنه پاش روی اون یکی پاش منتظر به فردی که تازه وارد شده،نگاه کرد..
مرد با فهمیدن اینکه پسر روبه روش اجازه میخواد تا حرفشو بزنه سری به معنی "حرفتو بزن"کرد و بار دیگه کمی از قهوه‌اش رو خورد.

پسر با دیدن تاییده‌یه رئیسش تعظیمی کرد و با قورت دادن آب دهنش دوباره صاف ایستاد و گفت:

-عملیات درست پیش رفت ولی هنوز از اتفاقی که افتاده خبر نداره و قراره به خاطر امنیت پدرش برگرده کره..ولی نه تنهایی اون..

مرد ابرویی بالا انداخت و با گذاشتن فنجان قهوه‌اش روی میزی به جلو متمایل شد و سوالی گفت:

-اون چی؟..

پسر بی صدا آب دهنشو قورت داد و کمی طول کشیدن سکوتش داد مرد بلند شد.

-بهتم گفتم اون چی؟حرفتو کامل بزنن!!

پسر با کمی ترس با لکنت گفت:

-اون..اون با جونگکوک جئون قراره به کره برگرده و رسم..رسما رقاصش..-

با صدای تیری که همه شنیدن..حتی صدای نفس کشیدن هم نمی آمد و همه به سر پسری که از وسط سوراخ شده بود خیره شده بودن.

اون کشتش..اره کشتش!اون پسر مگه نمیدونست نباید براش خبر بدی بیاره وگرنه کشته میشه؟!!

....

خب..اون سعی کرد جدی سعی کرد نگاهشو از تصویر روبه روش برداره ولی لعنت بهش اون بدن..
اون بدن زیادی پرستیدنی بود..جوری که همون لحظه دوست داشت پسر روبه روش یه بوم نقاشی یا یه عکس باشه که بچسبونتش به دیوار و ساعتها و حتی روزا فقط بهش خیره بشه.

به ارومی آب دهنشو قورت داد و به بدن پسر لخت که پشت به اون -بدون دونستن اینکه چشمای کیم دارن بدنشو سوراخ میکنن- درحال خشک کردن موهاش بود شروع به نگاه کردن کرد.

پسر با فهمیدن اینکه حوله از تنش افتاده پایین اوهی زیر لب گفت و با گذاشتن حوله‌ی کوچیکی که باهاش موهاشو خشک میکرد خم شد و با برداشتن حوله از روی زمین صدای ناله‌ی بلندی شنید.

"هین"‌ی از شنیدن اون صدا کرد و با پیچیدن  حوله دور کمرش به سمت صدا برگشت.
با روبه رو شدن با یه جفت چشم خمار که داشتن پایین تنشو سوراخ میکردن کمی هنگ کرد..

با کمی مکث گفت:

-اممم..چیزی شده ا..آقای کیم اینجا چیکار میکنید!؟ح..حالتون خوبه؟

اون کمی به خاطر نگاه های کیم رو بدنش معذب و تعجب کرده بود و خب انتطار نداشت وقتی برگرده با چشمای خمار اون پسر روبه رو بشه.

مرد سعی کرد فکرشو از اون صحنه ای که تازه دید در بیاره ولی لعنت بهش..چرا باسن اون پسر اینقدر کردنی بود!؟
جوریکه وقتی خم شد تا حوله رو برداره سوراخش کامل معلوم بود..اون..فاک تهیونگ به خودت بیا الان وقتش نیست!

پارافیلا(ویکوکWhere stories live. Discover now