جونگکوک همینکه وارد اتاقی که کیم بهش داده شد از تعجب دهنش باز موند.
اون اتاق.. فاک اون اتاق اندازهی کل خوابگاه شیش نفرشون بود..چیکار باهاش بکنه؟قدمی به داخل اتاق برداشت و همه جارو زیر نظر گرفت..همهچی اون اتاق قشنگ بود ولی واسه یه نفر زیادی بزرگ نبود؟
اون اتاق چیزی حدود صد متر یا شاید بیشتر بوده حتی بزرگتر از اتاقی که توی آمریکا توی خونهی اون مرتیکه توش خوابیده بود هست.
لبخندی زد و روی تختی که وسط اتاق با لحاف سیاه رنگی پوشیده شده بود نشت.
یهو چمش به حمام اتاق افتاد.با یاد آوری یکی از خاطراتش لبخند محوی زد.
-فلش بک دوسال پیش-
-جیهوپ هیونگ از اون حموم بی صحاب در میای یا وارد حموم میشم و کنارت دوش میگیرم؟؟
جونگکوک با عصبانیت از طول کشیدن حمام هیونگش دادی کشید و دست به سینه منتظر شد هیونگش در بیاد
آخه محض رضای خدا یه ساعته که همشون رو علاف خودش کرده فقط به خاطر یه حموم کوفتی!جیهوپ بیخیال با حولهی تن پوشش از حموم خارج شد و بی توجه به صورت های عصبی اون پنج نفر به سمت اتاق مشترکش با یونگی رفت و تقریبا همه رو به یه ورش گرفت.
جونگکوک که خواست حرفی بزنه وقتی دید نامجون نامحسوس میخواد بره تو حموم و جاس حموم کنه زود رفت تو اتاق و با دزدیدن حولهی هوسوک نامجون رو کنار زد و وارد حموم شد.
با بستن در حموم با حس موفقیت جوری که انگار توی فوتبال جام جهانی رو گرفته با خوشحالی حرفشو گفت:-بچزز من همیشه برندم سعی نکنید جامو بگیرید به خصوص تو نامجون کیممم
اسم پسر رو بلندتر گفت و به سمت کار های حمامش رفت و خندههای اعضا به خاطر کیوت بازی هاشون نشنید.
-پایان فلش بک-
پسر با یاد آوری اون خاطره دلتنگی عجیبی به دلش چنگ زد..اون حتی دو روز هم نمیشه که ازشون جدا شده و حالا دلش واسشون تنگ شده..هیچوقت فکر نمیکرد یه روز اینقدر دلش واسه هیونگ های احمق و رومخش تنگ بشه..
دلش میخواست یه جوری همشون رو بغل کنه که مطمعن بشه روحاشون بهم چسبیده ولی چطور؟وقتی اون الان توی کرهاس و خانوادش(همون دوستاش)اونور دنیان؟نفس عمیقی کشید و روی تخت دراز کشید..
چشماشو بست و شروع به فکر کردن کرد..
اون چرا اینجاس؟چرا وقتی کلی دنسر اونجا بود گروه خودشون انتخاب شد؟چرا وقتی کلی دنسر های جذابی اونجا بودن خودش انتخاب شد؟گیج شده بود.همه چی خیلی یهویی اتفاق افتاد..چرا جین هیونگش گذاشت بره؟یعنی اون دلش واسش تنگ نمیشه؟قراره از این به بعد چیکار کنه..چه اتفاقی قراره واسش بیوفته؟با سنگین شدن افکارش ذهنش خسته شد کم کم به خواب رفت..
......
(آمریکا<نیویورک<خوابگاه پسرانه<ساعت 8:00)
YOU ARE READING
پارافیلا(ویکوک
Non-Fictionپسری که خوشحالانه در حال رقص و دلبری روی کاپوت ماشینی.. که صاحبش کیم تهیونگه... +میخوای...چیکار کنی؟ _میخوام تورو مال خودم بکنم تا دیگه چشم هیچکدوم از هرزه های بیرون روت نیوفته. +الان اینجا چه کارم؟ _تو قراره برام برقصی و من از بدنت لذت ببرم _اینکا...