part18

329 20 0
                                    

یه نیم ساعتی میشد که دکلره روی موهای پسر بود و کیم تمام اون تایم داشت برنامه‌هاشو چک میکرد و تا ببینه معامله ها دارن خوب پیش میرن!

چند روزی میشد که داره روی معامله‌ی بزرگی کار میکنه که اگه اون معامله انجام بشه قراره یه جشن بزرگی توی کره راه بندازه و معامله‌ی دومی رو توی مهمونی معامله‌ی اولی بگیره.

کیم توی اتاق مخصوص از بالا به پسر دید داشت و به همراه کارهاش حواسش به جونگکوک هم بود و همه‌ی رفتار های پسر رو زیر نظر داشت.
حتی بالا پایین شدن قفسه‌ی سینش مبنی بر اینکه داره نفس میکشه.!

اون پسر رقاص خودشه و اگه اون معامله رو میببرد که صد درصد میبره باید جونگکوک رو با خودش ببره به عنوان رقاص.
ولی یه چیزی مانع این میشد که پسر رو ببره و بزاره پسر میان اون همه ادم برقصه..
یه چیزی که نمیدونه از کجا آمده فقط میدونه این حس اینقدر قویه که ممکنه واقعا بهش عمل کنه و پسر رو حتی اگه با خودش ببره نمیگه که رقاص خودشه..

ولی نمیتونه هم بگه دوست پسرشه چون مطمعنه که BM
اگه بفهمه جونگکوک دوست پسر منه یه بلایی سر جونگگوک میاره و این رو هیچوقت نمیخواد.درسته میتونه جلوش رو بگیره ولی نمی‌خواست کسی از زندگی شخصیش پی ببره جونگکوک دوست پسرش نیست و رقاصشه پس همون بهتر رقاص خودش معرفیش کنه!

......
ایالات متحده آمریکا>نیویورک>خوابگاه> ساعت ۱۷:۱۷

کل این سه ماه رو دنبال کار بودن ولی هرجا میرفتن انگار نه انگار که اصن وجود دارن.
هیچکس هیچ‌جا قبولشون نمیکنه حتی برای گارسونی در یه فست فودیه کثیف پایین شهر!

و الان هر سه تاشون روبه‌روی هم نشسته بودن و به فکر چاره‌ای برای دادن چول خوابگاه بودن تا از بیرون ننداخته بشن..
بعد از رفتن نامجون و جین و جونگکوک این سه تا دست از رقص برداشتن و مصممانه دنبال کار گشتن ولی نشد که بشه..

پولی که کیم بهشون داده بود رو مربیشون همشو بالا کشید و یه جایی گم و گور شد که هیچکس ازش خبر نداره..
نمیدونستن چیکار کنن ولی میدونستن تنها راه حلی که براشون باقی مونده زنم زدن به نامجونه و درخواست پول ازشه..

ولی اونا نمیخواستن اینکارو کنن ولی خب انگار مجبورن..
یونگی نیم نگاهی به جیهوپ و جیمین کرد که روی همه خوابیده بودن کرد،گوشیشو برداشت و با روشن کردنش چشمش به نوتیف پیام جین که روی صفحه آمده بود افتاد.

پنج پیام؟چخبره؟

وارد صفحه ی چتش با جین شد و شروع به خوندن اون پنجتا پیام شد:

گوشی رو خاموش کرد و به اون دوتا پسر که روبه روش خوابیدن نگاه کرد "اه"بلندی از کلافگی کشید و سرشو بین دستاش برد و چشماشو بست.
باورش نمیشد بعد از چند سال قراره بازم به اون کشور منفور شده برگرده...

هیچکدومشون خاطره‌ی خوبی از اون جا نداشتن..هرکدومشون یه داستان متفاوتی دارن ولی داستان هیچکدومشون به تلخی داستان کوچیکترین عوضشون نمیرسه...

زمان زیادی نداشتن سه ساعت دیگه باید برن فرودگاه پس بهتر بود بره با اون دوتا حرف بزنه و اماده بشن و برن اونجا.

----

-من نمیخوام به اون کشور منفور شده برم!

هوسوک با صدای بلند جملشو به دوتا پسر رویه روش گفت و با عصبانیت بهشون نگاه کرد..
حق هم داشت کی دوست داشت برگرده به اونجا؟هیچکدومشون ولی مجبورن..نمیتونن همه‌ی این اتفاقات رو بندازن گردن جونگکوک چون اون هیچ گناهی نکرده و خودش رو هم به زور بردن ولی اکه اون روز رو اجرا نمیکردن هیچکدوم از این اتفاقات نمی افتادن:)

یونگی خواست حرفی بزنه که جیمین با گذاشتن دستش روی شونه‌اش گفت:  که خودم هوسوک رو راضی میکنه تو برو وسایل هارو جمع کن

یونگی با نگاهی به اون دوتا تایید کرد و سپس به سمت اتاق رفت‌ تا وسایل هاشون رو جمع کنه

به سمت هوسوک رفت و از چشت بغلش کرد
"اهی"کشید و شروع به حرف زدن کرد:

-هیونگ خودت میدونی که مجبوریم و حالا که جین هیونگ به ما گفته بریم یعنی یه کار مهمی باهامون داره تو که نمیخوای جین رو ناراحت کنی؟میخوای؟تازشم شاید بتونیم جونگگوک رو هم ببینیم مگه نگفتی دلت براش تنگ شده؟

هوسوک "پوف"کلاقه‌ای کشید و به چشمای دونسونگش نگاه کرد..ولی خب کی میدونه قراره چی بشه؟اگه برم و اتفاقی براشون بیوفته چی؟سرنوشت قراره اونجا  چی براشون رقم بزنه؟اون حق داشت که نگران باشه ولی خب انگار واقعا هیچ چاره‌ای نبود که مخالف کنه انگار این بار فقط باید حرف دلشو گوش بره و باشون بدون هیچ فکری بره..

-باشه

------

-قربان کیم تهیونگ به همراه رقاص خیابانی توی یه ارایشگاه نوبت گرفتن برای رنگ مو اون ارایشگاه به مدت چندین ساعت تا اتمام کارشون اجاره کردن چون نمی‌خواست کسی بفهمه که خوده کیم هم اونجا حضور داره.

"پس داری باهاش مثل یه دوست پسر رفتار میکنی کیم تهیونگ..باشه"

-ماشین رو حاظر کن میریم همونجایی که جئون هست.

-بله قربان

.........
کره‌ی جنوبی>سئول>ارایشگاه بُلن(نمیدونم معنیش چیه)

-ببخشید میگم من گشنمه چیزی ندارید بخورم؟

زن ارایشگر با دیدن حالت صورت پسر و لحن بیانش خنده‌ای به خاطر کیوتیش کرد و گفت:

-چرا داریم صبر کن الان واست میارم

موهای پسر رو ول کرد و به سمت یخچال رفت مینی کیک شکلاتی که اونجا بود رو برداشت و به همراه قاشق و شیرتوت فرنگی به سمت پسر برگشت.

پسر با دیدن شیرتوت فرنگی و کیک شکلاتی انگار برقی از شادی از تنش رد شد اونارو از دسته زنه گرفت و شروع به خوردن شد بدون اینکه به این موضوع توجه کنه که تهیونگ از اون بالا تک تک رفتار هاشو دیده و با هر حرکتش اروم می‌خندید..

عجیب بود خیلی عجیب قرار نبود همچین بشه ولی خب بعضی موقع ها همه چیز یه خواست خودت پیش نمیره مگه نه؟


























پارافیلا(ویکوکWhere stories live. Discover now