بعد از دوباره خواباندن پسر لباس هاشو پوشید و به سمت خروجی اون اتاق بزرگ رفت.ذهنش مشغول بود میدونست که اینکارو ربطش یه پدرشه ولی نمیتونست کاری کنه..پدرش از همین اول کاری میخواد با این کار ها یه جوری از دست رقاصش خلاص بشه و اون خوب میدونست که چرا پدرش از اون رقاص خوشش نمیاد!.
پدرش بعد از فوت مادرش هیچکس رو جز کسایی که میشناخت رو وارد خونه نمیکرد و افرادی که برای کار عمارت و چیز های شخصی استخدام میشدن باید دوسال قبل از استخدام درخواست میدادن و تا وقتی اعتماد کامل پدرش رو جلب نکردن اجازهی استخدام به اون هارو نمیده.
"هوف"کلافهای کشید و به سمت زیر زمین جایی که به افرادش گفت بادیگارد قبلیش(اپو)رو ببرن و تا جایی که میخوره مجازتش کنن ولی نمیره چون خودش باهاش کار داره..خیلی کار مهمیم داره.
به در زیرزمین که به رنگ طوسی بود رسید بدون توجه به افرادی که به خاطرش تا زانو خم شدن به داخل رفت و با چند قدم به جلو وسط انبار ایستاد و نفس عمیقی کشید و بوی اونجا که مخلوطی از خون و اسید و آهن بود،رو وارد ریههاش کرد.
درسته بعد از سالسالهای طولانی بلخره به اون بو عادت که نه اون بو جزئ از زندگی روزمرهاش شده..بوی مورد علاقش از همهی قسمت های اون روزش.
پوزخندی زد و به سمت جایی که پسر با بدن خونی بیهوش شده بود رفت.نیم نگاهی به سر تا پای بدن بیهوشش کرد به افرادش که بالای سرش بودن نگاه کرد،با بالا آوردن دستش و تکون دادن دوتا از انگشتاش به اونها فهموند که اونو با بادیگارد سابقهاش تنها بزارن.
(توجه توجه خانومای عزیزم از اینجا به بعد شاهد صحنههای خشونت امیز هستید اگر حالتان بد میشود به هیچ عنوان این قسمت از پارتو نخونید و وقتی این قسمت تموم شد بهتون اعلام میکنم)
دستشو اروم روی موهای خونی پسر گذاشت و به نرمی حرکت داد جوریکه هرکی از دور میدید فکر میکرد داره یه بچه رو میخوابونه درحالیکه نمیدونن قراره چه بلایی سر اون پسر بیاد!
نگاهی به جعبهی آهنی کنارش که به رنگ طوسی بود کرد،
کلید کوچیکی از جیب شلوارش در آورد و با تنظیم اون کلید روبه روی دریچهی قفل جعبه،کلید رو واردش کرد و با دو بار چرخوندن کلید دورن اون حفرهی جعبه درش باز شد.دستشو از روی موهای پسر برداشت و در جعبه رو با دو دستش باز کرد نگاهی به وسیله های داخل اون جعبه انداخت..اون جعبه رو برای هرکسی باز نمیکرد..فقط برای افرادی که به دست خودش مجازت میشدن باز میکرد..
دستشو به سمت دستکشهای مشکی اون جعبه برد و با برداشتنشون شروع به پوشیدنشون کرد دوست نداشت دست هاش به خون هیچکدوم از اون حرمزادهها کثیف بشه.
انبر دست کوچیک که به رنگ طوسی بود رو برداشت با اینکه میدونست قراره تا لحظاتی دیگر پر از خون بشه ولی بازم دلیل نمیشد که نخواد اونو تمیز کنه.!
پارچهی سفید رنگی که مربوط به اون جعبهی طوسی رنگ رو برداشت،و اروم روی انبردست..توی دستش کشید.با چندبار تکرار این حرکت پارچه رو سرجاش برگردوند.
همونطور که انبردست توی دست راستش بود دست چپشو به سمت دست پسر برد و با گرفتن دست پسر توی دست خودش لباشو با زبونش خیس کرد،نگاهی به دست پر از خون مردهی اپو انداخت.
-با همین انگشتا به همراه اون حرمزاده ها به خونهی من حمله کردی و...
با کشیدن انگشت شصتش روی انگشت اشارهی پسر حرفشو ادامه داد و به پسر بیهوش نگاه کرد:
-و با همین انگشت دست به شلیک و تیراندازی شدی.
انبر دست رو نزدیک انگشت اشارهی پسر کرد و با گذاشتن و تنظیم انگشت پسر داخل آمبر دست با کمی فشار گفت:
-پس همین انگشت رو-با فشار کامل یهویی انبر دست توسط جئون صدای "تق"بلندی توی اون زیرزمین خالی پیچید-قطع میکنم.
با برداشتن انبر دست دیگهای که دیوارههاش تیز بودن اونو جایگزین کرد و با فشار انگشت اشارهی پسر رو قطع کرد..
قطع کردن انگشت پسر مصادف شد با بلند شدن جیغ پسر بیهوش و به هوش آمدن پسر و به هم خوردن سکوت اون زیر زمین.
کیم بی توجه به جیغ های پسر و انگشت قطع شدهی اون و لباسی که داشت خونی میشد با در آوردن دستکش از دستش سیلی محکمی حوالیه صورت پسر کرد.
-خفه شو دهنتو ببند لعنتی!!!
کیم با عصبانیت بلند شد و با نشستن رو بدن پسر شروع کرد به هدیه دادن مشت هاش به صورت پسر کرد تا شاید صداشو خفه کنه.
-از اعتمادم ههه(نفس زدن)شو استفاده کردی(مشت زدن)از چیزی که از همه بیشتر ازش متنفر بودم سو استفاده کردی و جون پدرمو توی خطر انداختی زندت نمیزارم حرومزاده نه تو و اون کسی که که تو به خاطرش به منی که که هرچی خاستی بهت دادم و بزرگت کردم خیانت کردی..
(نویسنده متاسفانه روحیش اینجوریه که نمیتونه چیز های وحشتناک بنویسه پس هرچی نوشته پاک کرد و اینجارو سانسور شده در نظر بگیرید)
....
-هر چیز بود و نبود رو من پشت تلفن به شما توضیح دادم پس دلیلی نمیبینم که اینجا بشینیم و من دوباره براتون توضیحشون بدم..شما قراره حین کار اموزش های خودتون رو ببینید و اگه ببینم جوریکه بهتون یاد داده شده از پسرم محافظت نکردید فکر دیدنش رو توی خواب هم نمیتونید ببینید فهمیدید!؟
کیم به اون دو مرد که از آمریکا کشوندشون کره بعد از حرفش نگاه کرد و منتظر حرفی از جانب اونها شد.
جین با دیدن اینکه اون پسر غریبه که این چند وقت پسرشو ازش دور کرده الان جونگکوکو پسر خودش صدا میزنه میخواست به کیم حمله کنه که نامجون با متوجه شدن این موضوع نیشگون ارومی از بازوی جین گرفت و با لبخندی که توش چاله گونههاش پیدان به مرد روبه روش نگاه کرد و با تعظیم نشستهای گفت:
-آقای کیپ ما چندین ساله مثل یه خانواده کنار اون بودیم و مواظبش بودیم درسته الان شرایط فرق داره ولی قول میدیم نزاریم که بلایی سر یکی از باارزشترین عضو خانوادمون بیاد.
YOU ARE READING
پارافیلا(ویکوک
Non-Fictionپسری که خوشحالانه در حال رقص و دلبری روی کاپوت ماشینی.. که صاحبش کیم تهیونگه... +میخوای...چیکار کنی؟ _میخوام تورو مال خودم بکنم تا دیگه چشم هیچکدوم از هرزه های بیرون روت نیوفته. +الان اینجا چه کارم؟ _تو قراره برام برقصی و من از بدنت لذت ببرم _اینکا...