ساعت دو نصف شب بود...
و خانواده پارک تازه به نیویورک پر نور و زیبا رسیده بودن و به سمت خونه نه چندان دلنشینشون رفتن..
اونها توی سیاتل خونه خیلی خوب و خوشگلی داشتن که تقریبا میشه گفت بزرگ بود..اون خونه حدودا ۱۷۰ متر با ۳ خواب بود و حال خیلی دلبازی داشت و کل خانواده پارک عاشق اون خونه بودن اما...
حالا باید داخل یه خونه ی ۱۰۰ متری زندگی کنن می پرسین چرا؟چون زندگی توی نیویورک خرجش بالاست و اونها پولشون برای اجاره یه خونه ی ۱۷۰ متری دیگه مثل خونه قبلیشون نمی رسید...
و اینجوری شد که جیمین و ریوجین مجبورا باید توی یه اتاق نقلی می موندن چون اون خونه فقط و فقط دو خواب داشت اولش هر دو از شنیدن این موضوع عصبی شدن اما مجبور بودن تحمل کنن چون چاره ی دیگه ای نبود...
زندگی معمولا اونجوری که تو براش برنامه ریزی می کنی و می خوای پیش نمیره و این به معنی این بود که سرنوشت دوباره انگشت وسطش رو به جیمین نشونه رفته بود....
خلاصه بعد از ساعت ها نشستن تو ماشین ،خشک شدن بدنشون و همینطور درد بدی توی باسنشون به خونه تازه شون رسیدن...
اما اصل کار هنوز مونده بود...
تمیزکاری،باز کردن وسایل و در آخر چیدنشون
اما آیا کسی حال اینکار ها رو داشت؟
قطعا نه...مخصوصا جیمینی که داشت از خستگی و کوفتگی می مرد...
×____________×*توی اتاق
جیمین:وای خدااا...کمرم به فاک رفته اوفف
ریوجین چشمکی زد و با خنده ای شیطانی گفت:مگه چیکار کردی شیطون؟
جیمین ناباورانه پلکی زد:بعضی اوقات نمی تونم بفهمم تو خواهرمی یا شیطان
و بعد بالشی که تازه از جعبه در اومده بود رو تو دستاش گرفت و به ریوجین حمله کرد...
ریوجین روی تخت رفت و گفت:جیمین نزدیک من بیای جیغ می زنم
جیمین پوزخندی زد:هر چقد دلت می خواد جیغ بزن خواهری
و دنبالش دویید
و نتیجش این شد که ساعت ۳ نصفه شب مادرشون وارد اتاق شد و دمپایی ای نثار هر دوشون کرد...
×__________×
اون شب مجبور شدن بعضی وسایل رو از جعبه ها در بیارن تا بتونن حداقل روی یچیزی یکمی استراحت کنن...اما حتی همین هم باعث شد تا انرژی زیادی رو از دست بدن به همین دلیل به سرعت به خواب رفتن...
____________ریوجین:جیمین انقد شلخته بازی در نیار لباساتو تا کن بزار تو کمد...هعی با تواما
جیمین دهن کجی ای به ریوجین کرد و بقیه لباساش رو چپوند تو کشو و پرید رو تختش...
ریوجین چش غره ای رفت محکم زد در باسن نرم خوش فرم جیمین که دادش هوا رفت....
جیمین که از دردش یه طرف باسنش رو گرفته بود و همچنان خشمگین، البته از نظر ریوجین کیوت بود به سمتش میومد، راستش ریوجین تقصیری نداره هر کسی که بود جیمین رو کیوت میدید...اونجوری که سعی می کرد با ناز کردن باسنش دردش رو کمتر کنه و لباش کمی جلو اومده بود و اخماش توهم بود اون رو شبیه به یه جوجه میکرد...
اما ریوجین تصمیم گرفت از این موقعیت استفاده کنه و کرم بریزه...
ریوجین گوشیش رو برداشت و از جیمین عکس گرفت اونم با فیلتری که روی صورت انسان ها گوش گربه ای میزاشت و این جیمین رو تبدیل به کیوت ترین فرد ممکن می کرد و چی از این اعصاب خورد کن تر برای جیمین...
ریوجین به شیطنت گفت:جوووون چه گربه ی کیوتی نه چیمی شی؟
و خنده ی رو اعصابی کرد
و جیمین...اوه جیمین چیکار کرد؟اینکه معلومه
جیمین خنده عصبی ای کرد:خونت پای خودته ریو
و از موهای ریوجین گرفت و کشید
ریوجین که همچین انتظاری از این توله وحشی نداشت گفت:
آخخخخ، لعنتییی ....کندی موهای نازنینمو دیوث
جیمین که سعی می کرد لگد بپرونه گفت:عکسو پاک کن اشغال
و این حین بود که خانم پارک وارد اتاق شد و دوباره تهدیدشون کرد.
و این شد که هر کدوم روش رو به دیوار کرد و سعی کردن که بخوابن چون تا چهار ساعت دیگه یکی باید میرفت دانشگاه و دیگری مدرسه...
~~~~~~~
*هفت صبح
جیمین داشت چیکار می کرد؟معلومه خواب بود و داشت خواب یه ببعی رو که مادرش رو گم کرده بود میدید نزدیک اخرای خوابش بود که احساس کرد کسی داره صداش می کنه و میگه که اگه تا ۱ ثانیه دیگه از خواب بیدار نشه پوستش کندست اما این کی می تونست باشه؟
لای چشماش رو باز کرد و با صورت اخم آلود مادرش مواجه شد لبخندی احمقانه زد و با خودش فک کرد که اینم حتما جزوی از خوابشه اما مثه اینکه نبود چون ایندفعه مادرش داد زد:جیمینن
جیمین از خواب پرید و یهو از جاش بلند شد.
و با دو از جاش بلند شد تا با مادرش چشم تو چشم نشه وگرنه خطر مردن تهدیدش می کرد.
مسواک زد و دست و صورتش رو شست سریع یه لباس رو انتخاب کرد و پوشید و یه نگاهی به اینه کرد و لبخند مغرورانه ای زد:عجب چیزی شدما مامان متاسفانه قراره دل دخترا رو بشکونم
خانم پارک:جیمین بدو... بیا صبحونه دیرت شددددد
جیمین داد زد:باشه اومدم
و جیمین به سرعت لقمه ای دهنش گزاشت و از خانوادش خداحافظی کرد و از خونه بیرون زد.
پیاده به طرف مدرسه راه افتاد البته بهتره بگیم کل راه رو دوید تا حداقل دو دقیقه زودتر برسه...
تو کل راه داشت با خودش تمرین میکرد که چجوری سلام کنه و خودش رو معرفی کنه اما وقتی که به مدرسه نزدیک شد استرس کل وجودش رو فرا گرفت
یعنی قرار بود چه چیز هایی تو اون مدرسه تجربه کنه؟ایا قراره دوستی پیدا کنه؟
این سوالی بود که دیشب هم از خودش پرسیده بود...
و بالاخره وارد مدرسه شد و تو اون مدرسه بزرگ و معروف قدم گزاشت...
<~~~~~~~~>خونه شون توی سیاتل
خونه شون توی نیویورک
اتاق جیمین و ریوجین
فعلاا💙
YOU ARE READING
I wanna go back to my town!!!
Romanceجیمین با خانوادش توی شهر پر آرامش سیاتل زندگی می کردن. یه روز مثل همه ی روز ها پدر جیمین از سرکار برمیگرده اما یچیزی درست نبود،پدرش به اونها میگه که برای ماموریت باید به نیویورک برن این وسط جیمین باید از دوستاش جدا شه و بره تو شهری به اون بزرگی و خط...