part 5

668 104 36
                                    

دست های کشیده مرد سمتش امد و دسته ای از تار موهای او را نوازش کرد
اون نوازش ها انقدری با ملایمت روی موهایش کشیده میشد که او را
به خواب وا میداشت
بشدت احساس آرامش می کرد حتی اگر..
مرد با آن دستان زیبا و کشیده اش به قصد کشت گردنش را می فشرد باز هم
با آرامش به آغوش مرگ می رفت..
آیا این قدرت عشق است؟
اما او برنامه ای برای این عشق نریخته بود
چی شد که در دام عشق افتاد؟
~خاطرات پارک جیمین
.
.
.
یع..نی چ..چی؟
اونا دا..داشتن..س..سکس می کردن؟!!
معمولا آدم ها نمی دونن در اینجور شرایط های شرم آور چیکار کنن و از خدا می خوان که یجوری زمین دهنش رو باز کنه و اونها رو ببلعه تا حتی چشمشون به آدم های جلو روشون نخوره
جیمین هم یه ادم معمولی بود...
پس واقعا با تمام وجودش در دلش آرزو کرد که آب بشه بره داخل زمین اما فکر کنم کار سرنوشت یا خدا بود که همچین چیزی اتفاق نیفتاد...
  جیمین به معنای واقعی داشت از خجالت می مرد در واقع ترجیح می داد بمیره تا اینکه مجبور بشه با دو نفر روبه روش مواجه بشه...
Third pov*
زمانی که جیمین در کلاس رو باز کرده بود هر دو فرد به خوبی متوجه اون شده بودن..
ولی بدون توجه به جیمین همچنان به کارشون ادامه دادن که این جیمین رو بیشتر خجالت زده کرد...
قبل از اونکه در رو باز کنه فک می کرد این صدای ناله های یک زنه اما حالا که نگاه می کرد هر دو نفر مرد بودن
و چی بیشتر از این خجالت آورتر...
فردی که زیر اون مرد درشت هیکل بود خیلی ریز جثه،کیوت و همینطور خوشگل بود که موهاش به رنگ قهوه ای بودند
اما برخلاف اون پسر،مردی که درون او با سرعت و محکم می کوبید،درشت هیکل بود این رو میشد حتی از لباس هایی که به تن داشت تشخیص داد...
دستای اون مرد درشت هیکل پر بود از تتو های ریز و درشت که جیمین رو کمی به وحشت مینداخت..
جیمین نتونست به خوبی صورت اون مرد رو ببینه فقط موهاش که اونها هم به رنگ پر کلاغی بودن..
جیمین سعی کرد روش رو از اون صحنه لعنتی بگیره و خوشبختانه موفق شد و تصمیم گرفت که با نهایت سرعت به سمت میزش بره و گوشیش رو برداره
همینکار رو هم کرد
وقتی که از بودن گوشیش داخل جیبش مطمئن شد پا به فرار گذاشت و تصمیم گرفت هرچقد می تونه از اون کلاس و مدرسه دور بشه...
.
.
.
_آه..ددی
نیشخندی به ساده لوحی پسر زد..اون پسر فک می کرد که با یه بار خوابیدن باهاش می تونه توجهش رو بدست بیاره اما ادم های دیگه ای هم که قبلا باهاشون خوابیده بود هم همین فکر رو می کردن
اما حیف
هیچکدومشون نتونستن اینکار رو بکنن و در نهایت بعد از سکس کردن باهاشون دور انداخته شده بودند..
از پسر رو به روش بیرون کشید و خودش رو تمیز کرد
دست کرد تو جیبش و دسته ای از دلار ها رو به سمت پسر پرت کرد
پسر ناامید از اینکه هیچ توجهی از فرد مقابلش دریافت نکرده پول رو از روی زمین جمع کرد و گفت
_ددی میش..
+دیگه نشنوم زر زراتو
و از کلاس بیرون رفت و پسر ناامید و دل شکسته رو تنها گزاشت
اون جوجه مو طلایی دیگه کی بود؟
تاحالا این دور و بر ندیده بودتش..
.
.
.
      با تمام توانش تا خونه دوییده بود و الان دیگه انرژی ای براش نمونده بود
به سمت یخچال چهاردست و پا رفت آب بخوره که خواهر شیطانش رو دید..
آهی از بدبختیش کشید
+چی می خوای ریوجین؟واقعا اصلا حوصلتو ندارم
_هعی اینو من باید بهت بگم من خواهر بزرگترتم
جیمین چشمی چرخوند
+باور کن به هیچ جام نیس
و عاجزانه تلاش کرد به کمک دستگیره ی یخچال بلند شه
ریوجین خنده ای شیطانی سر داد
_چیمی روز اول؟هعی داداشمونم رفت قاطی مرغا،من موندم سینگل به گور
جیمین که تازه داشت منظور ریوجین رو می گرفت بیخیال آب شد
و آستینش رو بالا داد و خنده ای عصبی کرد
هیچکس به اندازه خواهرش نمی تونست روی مغزش بدوئه
+ریوجین خواهر عزیزم آخرین حرفات رو قبل از مرگ بگو
و به دنبالش دوئید...
اینجوری شد که خونه خانواده پارک لقب پر سرو صدا ترین خونه اون محل رو گرفت....
.
.
.
بعد از یه دوییدن و کتک کاری کردن حسابی خسته بود پس بدون اینکه لباساش رو عوض کنه روی تخت پرید خواست چشماش رو رو هم بزاره که تلفنش زنگ خورد
اسم کصخل رو صفحه اومده بود
گوشی رو جواب داد
_جیمینننننن اگر بدونی چی شدههه
+چی شدهه؟
_خر سوار مورچه شده
و بعدش صدای خنده های شیهه مانند وو تو گوشش پخش شد
+عه کی سوار مورچه شدی؟
و وویونگ پشت گوشی تبدیل شد به پوکر فیس ترین حالت خودش...
اما جیمین  از خنده دلش رو گرفته بود و روی زمین وول می خورد
_نفهم
+لقب خودت رو به من نده وو وای
و اشکی که بخاطر خنده اش از چشماش اومده بود رو پاک کرد
_فاک آف بچ
+فاک یو با عشق
_کمتر زر بزن بگو اولین روز مدرسه چطور بود؟
جیمین کل اتفاقات رو براش تعریف کرد از هوسوک و همینطور اتفاق داخل کلاس
_وای دهنتو...پورن زنده دیدی؟اونم روز اول مدرسه چقد خوش شانسی چیمی
+خیلی زندگی زیباست نه؟
پوفی کرد دستشو داخل موهاش فرو برد
.
.
.
درساش رو انجام داده بود و چراغ مطالعه رو خاموش کرد و زیر پتو رفت
ریوجین هم ۵ متر اونطرف تر داشت خواب هفت پادشاه رو می دید
چشماش رو،روی هم گزاشت
یعنی قرار بودفردا با یکی از اون دو تا رو به رو بشه؟
از ته دل دعا کرد که همچین اتفاقی نیفته و هرگز اون ها رو نبینه اما سرنوشت چیز دیگه ای رو قرار بود براش رقم بزنه..
.
.
امروز بالاخره زود از خواب بلند شده بود حداقل بهتر از این بود که مادرش اونو بیدار کنه
سوت زنان به سمت ریوجینی که هنوز خواب بود رفت و آهنگی که تو اینستا باهاش بقیه رو می ترسوندن پلی کرد..
ریوجین از شدت ترس از تخت پایین افتاد و حدود دو دقیقه در حال لود شدن بود..
و جیمین بود که دستش رو،رو زانوهاش گزاشته بود و قهقهه میزد اما تا ریوجین به خودش اومد تصمیم گرفت هر چه زودتر از اونجا دور بشه..
و با سرعت از اتاق بیرون زد...
پله ها رو دو تا یکی پایین اومد و ریوجین هم پشتش با صورتی که فقط وایسا اون وقت می کشمت می دویید
اما خانم پارک رو دست کم نگیرید
اون می تونست فقط با بزرگ کردن چشماش کاری کنه که ریوجین و جیمین تا چند روز از ترس خوابشون نبره..
×بچه ها بشینین برای صبحانه
این جمله رو به حدی ترسناک گفت که جای حرف باقی نمی زاشت..
پس هردو پشت میز نشستن
.
.
*مدرسه
Jimin pov*
خدایا اگر سر این سوال کمکم کنی هر هفته میرم کلیسا
×خب بچه ها برگه هاتون رو بیارین وقت تمومهه
فاک بهش
برگه رو به استاد دادم و
کتاب و وسایلم رو جمع کردم و بیرون رفتم
یهو هوسوک از ناکجا آباد پیداش شد و دستش رو دور گردنم انداخت...
_به به جیمین
+سلام هوسوک
_بریم کافه تریا؟می خوام با یکی اشنات کنم
مطمئن نبودم که بخوام با یکی دیگه هم آشنا بشم ولی خب جهنمو  ضرر
+اوکی بریم
یهو با صدای بلند گفت:
_پیش به سوی کافه تریااا
منم مثل خودش با خنده گفتم
+بریممم
این خوب بود که داشتم با آدمای جدید آشنا میشدم...
.
.
منو هوسوک هر دو یه چیز گرفتیم از کافه
و یه پسری از دور اومد و کنار من نشست و بهم سلام گفت ظاهرش کره ای می خورد پس به رسم ادب سرم رو خم کردم
+سلام
_وایی هوسوک این بچه چرا انقد گوگولیه
هوسوک هم دو تا دستاش رو به هم کوبید و گفت:
×بهت گفتمممم جین، خیلی کیوته نهه؟تازه کصخلم هست مثه ما
پوکر فیس به هردو نگاه کردم
اون پسری که اسمش جین بود
لپام رو کشید و گفت
_خیلی کیوتی
با کمی داد جواب دادم
+هعیی انقد بهم نگین کیوت...من کیوت نیستم
جین و هوسوک خواستن به دفاع از خودشون چیزی بگن
که صدای التماس های یه فردی رو شنیدم و بعدش هل داده شدن اون فرد و خوردنش به میز کافه تریا
*خواهش می کنم....خواهش..اه.. می کنم بخدا..من هیچکاری اه نکردم رئیس
همه جمعیتی که اونجا بودن از ترس سعی می کردن جلوی دست و پای اون چند نفر نباشن و به گوشه ای رفته بودن
یهو با شنیدن صدای بم و ترسناک یکی از اون چند نفر که بهش میخورد رئیس اون ها باشه موهای تنم سیخ شد
_هوممم...پس می خوای بگی کار تو نبوده؟
*خیر رئیس..اه..ن..نبوده..لطفا..بهم رحم کنین
اون فردی که بهش رئیس می گفتن سیگارشو روی پسر بخت برگشته روبروش خاموش کرد،آروم به پسر نزدیک شد و اولین مشت محکم رو به اون پسر زد.
همه به وحشت افتاده بودن
از جمله هوسوک،جین و همینطور خودم.
صورت اون پسر بشدت داغون شده بود اون هم...فقط و فقط با یک مشت.
دیگه حتی نمی شد اجزای صورت پسر رو از هم تشخیص داد...
مطمئن بودم که اگر اون پسر یه مشت دیگه می خورد می مرد
چرا هیچکس هیچکاری نمی کرد؟
به هوسوک و جین نگاه کردم اونا هم رنگشون سفید شده بود پس از اونا ابی گرم نمیشد..
باید یکاری می کردم نه؟شایدم واقعا زده بود به سرم
+هی تمومش کن لعنتی
To be continued...
.
.
.

فعلاااا💫

I wanna go back to my town!!!Where stories live. Discover now